
زن بلوچ در شعر کهن بلوچی
نویسنده: ناصر بولادایی
شاعران کهن بلوچی حق زیادی بر گردن ما دارند. آنها تاریخ بلوچ، آداب و رسوم و روایتهای کهن را برای ما به میراث گذاشتهاند. به وسیلهی این گنجینههای کهن ما در مییابیم که زندگی پیشینیان ما به چه شکلی بوده و چطور با مسائل و چالشهای گوناگون زندگی مواجه میشدهاند.
در این اشعار زنان به اشکال گوناگون رخ نمایی میکنند: بانَلی شمشیر زن، هانیِ شیدا، گوهر دولتمند، اشرفیِ پاک مهناز، مادران مهربانِ دودا و میر قمبر. شاعران با پیش کشیدن این همه قصه و داستان در واقع در پی آن بودهاند که برای خوانندگان و شنوندگان پیامها و ایدههای خاصی را مطرح نمایند.
به وسیلهی این اشعار شاعران نشان دادهاند که زنان بلوچ در راستای حفظ فرهنگ و رسوم بلوچی شانه به شانهی مردان حرکت نمودهاند. آنها از خانه خارج و مانند مردان به امورات روزمرّهی زندگی مشغول میشدهاند. در امور کشاورزی و دامداری نه تنها همراه مردان بودهاند بلکه از آنها تیزگامتر نیز بودهاند.
در این نوشته سعی بر آن است تا نشان داده شود که شاعران کهن بلوچی به چه شکلی زن بلوچ را در اشعار خود آوردهاند و زن بلوچ در زندگی اجتماعی کهن از چه ارزشی برخوردار بوده است.
در زمانهای کهن که بلوچستان منطقهای سرسبز بوده و کوهها و دشتها و هر گوشهی آن شکرریز بوده، مردان بلوچ که اسب سواری و تمرینات جنگی قسمتی از زندگیشان بوده برای بهره جستن از لذت و خوشیهایی که شکار برای آنها فراهم مینموده است همواره اسبهایشان را در کوهها و دشتها به تاخت و تاز در میآوردهاند و هنگامی که از جنگ و شکار به خانه بر میگشتهاند، بازگشت آنها توأم با خوشی و سرمستی بوده و همسرانشان آنها را در آغوش میگرفتهاند. یاران جانیشان از خانهها خارج میشده و به آنها خوش آمد میگفتهاند. به طور مثال در شعر طعنهی گوَهرام، شاعر میگوید:
رندها از لذت شکار باز گشتند
با سردستهای بریان قوچهایی که
با خود آورده بودند تا به دخترانی پیشکش کنند که
ماهرویان محبوبشان بودند و به انتظار وفای به عهدشان
یا در جایی دیگر که شاعر از قول مهناز میگوید:
آمدم و بر گذرگاهت نشستم
تو از لذت شکار برگشتی
و یلان بسیاری همراه تو بودند
یا وقتی که ملا فاضل در شعر حلب از آن دوران یاد میکند و میگوید:
‹‹دختران گلروی زیبا محفل را بر پا نموده و آراستهاند.››
هر روز آنها در کنار این کارها دختران هزار ناز و پسران بهادر را پرورش میداده و بزرگ مینمودهاند. با اینهمه هنر خود را در قالب نقشهای زیبای چکنکاری و سوزندوزی نشان میدادهاند. این نقش و نگارها جلوهی ویژهای به زنان بلوچ بخشیدهاند که به همین خاطر از زنان ملل دیگر متفاوت تر هستند.
ملا فاضل در شعری میگوید:
مردان عاقل! هر چند شب تاریک است
اما در ظلمت کوهها و دشتها خواهران و مادرانمان به مثابه نشانهایی قابل تشخیص اند.
از وجوه دیگر هویت بلوچی آزاد سرشتی است. همانگونه که آزاد سرشتی در میان مردان بلوچ وجود داشته در میان زنان بلوچ هم سنّت زنده و قدرتمندی بوده است. آنچه در این اشعار هویداست این است که زن بلوچ زیر بار زور نمیرود. هانیِ دینار بهترین نمونه در این رابطه است که زر و زور، ریاست و سرداریِ میر چاکر رند نمیتوانند وی را رام نمایند.
هنگامی که فرستادهی میر چاکر یعنی سازین به محلهی هانی برای تحقیق و پرس و جو میرود در مییابد که هانی نامزد مرید است. پدر و مادر هانی به سازین جواب رد میدهند. سازین به خاطر پیشبرد هدفش که خوشنود ساختن میر چاکر بوده به خود هانی اصرار مینماید. شاعر گفت و گوی هانی و سازین را بدین شکل به رشتهی کلام در آورده است:
هانیِ دینار و مرید به هم پیوسته بودند
عطر و دیگر سامانهای عروسی را که مرید هدیه کرده پذیرفته بود
…..
سازینِ ساحر به من گفت
مرید را رها کن و چاکرِ میر را به شوهری برگیر
که سردار قوم و یلِ فوجیست که چهل هزار مردی جنگی دارد
…..
زیبای خانه اینگونه در جواب میگوید:
این حرف برازندهی وجود گرانسنگ من نیست
این نه تنها ظلمیست در حق ما
بلکه برای قومهایمان لکّهی ننگی خواهد بود
در بیت آخر شاعر از قول هانی میگوید اگر مرید را رها کنم و میر چاکر را به شوهری برگیرم این نه تنها در حق ما (هانی و مرید) ظلم بزرگی خواهد بود که لکّهی ننگی بر پیشانی ملت بلوچ خواهد بود. چرا که چاکر یک فرد عادی نیست و بزرگترین سردار ملت بلوچ است و کار او ملت بلوچ را بیحیثیت خواهد نمود و بدعتی ایجاد خواهد کرد.
هانی را به دربار میر چاکر میبرند بی آنکه راضی به این کار باشد. او غافل از مرید خود نمیشود و به میر چاکر اجازه نمیدهد که به آرزویش که وصال هانی است برسد. هانی نشان میدهد که با دل خودش که در عشق مرید بوده صادق است. هانی با جواب خودش و پس از آن با رفتارش ثابت میکند که نه تنها پاسدار فرهنگ بلوچی و آزادگیست، بلکه در مقابل مردان از حقوق انسانی و زن بودن خود دفاع مینماید.
شاعر در منظومهی عاشقانهی شهداد و مهناز از عشق، کینه، حسادت و جسارت در زندگی مشترک زن و مرد سخن به میان میآورد و منظومهی زیبای تراژیکی را خلق مینماید. این منظومه به جز ارزش ادبی آینهی تمام نمایی از زندگی و هویت بلوچی است.
هووهای مهناز شهداد را فریب میدهند و به مهناز تهمت زده وی را بدنام میکنند. شهداد کینه به دل میگیرد و با مهناز نامهربان میشود. مهناز برای اثبات بیگناهی خود در مجلسی که به همین خاطر بر پا شده دست در دیگ روغن جوشان و بسیار داغ نموده، انگشتری را بیرون میآورد. بدین شکل بیگناهی او به اثبات میرسد. شاعر از قول مهناز میگوید:
دیگِ روغن جوشان را آوردند
انگشتری طلای لعل نگین را در دیگ انداخت
سر آستینهای خراسانی را بالا زدم و
انگشتری را از روغن جوشان در آوردم
مهناز بیگناهی خود را به اثبات میرساند. شاعر به واسطهی رفتار شیرزنانهی مهناز پاکی، آزادی و قدرت اختیار زن بلوچ را در قالب شعر بیان میکند.
من درخت انجیری هستم با برگهای پهن
که بر کوهها روییدهام
بیشتر در شکافهای میانهی دو کوه بودهام
هیچ بادی مرا نلرزانده و
بارانهای تند تابستان نتوانستهاند تنهام را خیس کنند
داستان بی بی گوهر در جای جای بلوچستان بر سر زبانهاست. بی بی گوهر با گوهرام قهر میکند و از منطقهی او کوچ کرده به میر چاکر پناه میبرد. این کار بی بی گوهر گوهرام را بسیار ناراحت میکند. گوهرام از قبل بر سر اینکه بزرگترین سردار قبایل بلوچ چه کسی باشد با میر چاکر رابطهی خوبی نداشته است. در شعری که به ‹‹رند و لاشار›› ،مشهور است و تاکنون بلندترین و از بعضی جهات بهترین شعر حماسی بلوچ است شاعر میگوید:
گوهر با شرّها و فتنههایش آتش بگیرد
در شکافهای کوهها و آبراههها گم شود
که ملّت را دچار سختیها و دشواریها نموده
این چند بیت را برخی به غلط اینچنین معنا کردهاند که زنی به نام گوهر آتش این جنگ را بر افروخته است. این افراد همواره گفتهاند که زنان آتش بیار معرکه بودهاند و مردم را به کشتن دادهاند. اما ضرب المثلی بلوچی جواب آنها را به خوبی داده است:
شرّ و فتنههایی که ریشه در گذشته دارند
بچه شترهای گوهر بهانه است
جنگ په پودگێن رهتان اِنت
یعنی جنگها به خاطر چیزهای دیگری بودهاند و اکنون بچه شترهای گوهر را بهانه کردهاند.
شاعر یعنی شولان برخورد منصفانهای دارد. او دریافته است که گوهر سعی بر آن داشته تا آتش جنگی بر افروخته نشود. هنگامی که رامین پسر گوهرام از منطقهی سیبی باز میگردد با رندها دچار کدورت میشود و بر سر راهش با گلهی شترهای گوهر مواجه میشود. بچه شترها را میکشد و به ناقهها آزار میرساند.
میرچاکر که از فستیوال بهاری سیبی باز گشته بود برای دید و بازدیدهای عید در مناطق خودش به گشت و گذار میپردازد. بی بی گوهر در منطقهای به نام کهچرو سکنی داشته است. وقتی میر چاکر به کهچرو میآید متوجه میشود که شیر از پستانهای ناقّههای بی بی گوهر سرازیر است. شک میکند و از بی بی گوهر در این رابطه میپرسد. شاعر دیالوگ میر چاکر و بی بی گوهر را به این شکل به رشتهی سخن در آورده است:
در آنجا چاکر
به گوهر حور رخسار گفت:
ناقّهها چرا بیقرارند و
از پستانهایشان شیر سرازیر است؟
…..
بی بی جواب میدهد
دروغ به زبان میآورد
آنها هوای جگین را کردهاند
…
در آنجا چاکر
به گوهر حور رخسار گفت:
بی بی از ساربانت بپرس
….
گوهر با چشم به ساربان اشاره کرد
بچه شترها را یله کن و ماجرا را فاش نکن
قومها را در آتش انتقام نسوزان
رندها به شک میافتند نکند درماندگی ناقهها را سبب دیگری باشد. میران ساربان را به تشر و تازیانه میبندد و ساربان حقیقت را میگوید. شاعر اینگونه میسراید:
پریروز لاشاریها آمدند
سفید شالها به تاخت و تاز
…
به جفت پاهای بچه شترها کوبیدند تا زمینگیرشان کنند
خنجرهای تیز را غلاف کشیدند
با این سخنان بی بی گوهر در هدفش که جلوگیری از شعله ور شدن آتش جنگ بود ناکام میشود.
در حقیقت جنگ میر چاکر و گوَهرام بر سر مناطق سرسبز و آباد گنداوگ و کچّی بوده که میگویند سی سال به طول انجامیده است.
مادر دودا پسر جوان و پناهنده پذیرش را برای باز گرداندن گلّهی گاوهای سمّی که لشکریان بیبگر رمانیده بودند روانه میسازد. وی میداند که شاید فرزندش در این راه جانش را از دست بدهد اما با این حال به خواهر خواندههایش میگوید:
مادر مهربان گفت
پسرم را بستایید
او از دو یکی خواهد کرد
یا قامت پر عیشش را از دست خواهد داد
یا گلّه را به تمامی باز خواهد گرداند
دودا با یارانش به جنگ لشکر قدرتمند بیبگر میرود. گاوها را باز میستاند و باز میگرداند اما دودای نازنین برادر بیباک بالاچ در خون خود میغلتد.
مادر میر قمبر هم پسر بهادر خود را به میدان جنگ میفرستد تا اسیرهای بیگناه بلوچ را از غل و زنجیرهای محراب آزاد نماید و نزد خانوادههایشان باز گرداند. شاعر گفتگوی میر قمبر و مادرش را به این شکل به رشتهی سخن شاعرانه در آورده است:
مادرم که حرمت مکّه را داری
شیرت را حلال کن که میروم
من که به جنگ میروم
میدانم که این بار باز نخواهم گشت
مادر اینگونه جواب میدهد:
پسرم شیرم حلال
شمشیر بزن و نامدار شو
که نام بزرگانت نو خواهد شد
میر قمبر در راه آزاد نمودن اسیران جان خودش را از دست میدهد و لشکر محراب را شکست میدهد.
در تاریخ بلوچستان نمونههای شیرزنان بسیار است اما آخرین ستایش را باید در حق بانوی شیرزنان بانلی نمود که در میدان جنگ همواره آماده و بیباک بوده است. او دختر گران سنگ شیهک، خواهر شمشیرزن میر چاکر و مادر مهربان ملک میران بوده است.
ملّا فاضل در شعر حلب رندها را ستایش مینماید و به اتحاد فرا میخواند. همّت و کرامت انسانی آنها را میستاید و نصیحتش به آنها این است که کامیابی شما در اتحاد نهفته است. مثال همت و جرأت را پیش میکشد و از لشکر چهل هزار نفری میر چاکر بانلی را گلچین میکند و میگوید:
ملّا فاضل در شعر حلب رندها را ستایش مینماید و به اتحاد فرا میخواند. همّت و کرامت انسانی آنها را میستاید و نصیحتش به آنها این است که کامیابی شما در اتحاد نهفته است. مثال همت و جرأت را پیش میکشد و از لشکر چهل هزار نفری میر چاکر بانلی را گلچین میکند و میگوید:
بانلی به همت مردانه آستین بالا زده
آن لعل با بهادری و بزرگی به پا خاسته
دهلی را فتح و میر چاکر را بادشاه نموده است
در زمانی که میر چاکر سردار بوده است در دل لشکریان بلوچ حب فتح دهلی پدیدار میشود. در راه دهلی به قلعهای یورش میبرند. مدافعان قلعه آنها را مجبور به عقب نشینی مینمایند. میر چاکر لشکر از هم گسیختهاش را گرد هم میُآورد و دستور میدهد ببینند که چه کسانی کشته شدهاند و چه کسانی پشت سرشان از لشکر باز ماندهاند. به چاکر خبر میدهند که بانلی همراه لشکر نیست. میر چاکر بیقرار میشود. شاعر بیقراری میر چاکر را اینگونه بیان نموده است:
چاکر عزتمند گفت
ما به خانههای همردیف سیبی خواهیم رفت
شاری با خواهرخواندههایش خواهد آمد
قامت بلند و ظریفش را خواهد خرامید
لگام سرمه رنگ اسبم را خواهد گرفت و
پرسش اولش این خواهد بود که بانلی کجاست؟
چاکر با خودش فکر میکند که اکنون با چه رویی بدون بانلی به دادَر برود. دوباره دستور به حمله میدهد. پیش از همه ملک میران را روانه میسازد تا جسد بانلی را بیاورد. ملک میران میبیند که بانلی کشته نشده و با شمشیر به بادشاه حمله ور شده است. شاعر داستان را اینچنین کامل نموده است:
بانلی شمشیر خود را از غلاف کشیده است
با درشتی به عتاب و خطاب شاه مشغول شده
شاه، هیبتناک به بانلی میگوید
تو یک زنی از سر راهم کنار برو
بانلیِ شیهک جواب میدهد:
من اگر زنم کَس و کار زن توأم
شاعران کهن بلوچ بسیار کم به ستایش کدبانویی زنان بلوچ پرداختهاند. زن بلوچ از خانه خارج میشده تا در امورات گوناگون اجتماعی خودش را نشان دهد.