مهتاب، قهرمان کوچک بلوچ
خوردن آب به قیمت جان
نویسنده: حمیده شستان
این داستان بحران آب و سلامتی را که زندگی کودکان بلوچ در بلوچستان غربی (سیستان و بلوچستان - ایران) را تحت تأثیر قرار می دهد ، روشن می کند. بلوچستان منطقه ای بسیار توسعه نیافته در ایران است که مردم درگیری روزانه برای دسترسی به آب دارند ، آبی که حتی برای نوشیدن مناسب نیست. بزرگسالان و کودکان بی سرپرست مجبور می شوند روزانه مایل و کیلومترها راه بروند تا چند گالن آب بیاورند. این داستان دو کودک از آن گوشه فراموش شده جهان به نام بلوچستان است.
اینجا بلوچستان است. بسیاری از روستاها و شهرهای کوچک بلوچستان به آب لوله کشی دسترسی ندارند و برای آشامیدن و تمیز کردن ، مردم باید از طبقات پلاستیکی از “هوتک” آب بگیرند. “هوتک” گودالی بزرگ است که در آن آب جمع می شود.
همه جاندارها برای زنده ماندن به آب احتیاج دارند. تمساح آبی یا گاندو هم یکی از جانداران است که در هوتک زندگی می کند. بسیاری از کودکان بلوچ برای آب خوردن و شستن لباس و نظافت خود قربانی تمساح های آبی شده و می شوند.
آن روز مانند روزهای دیگر گرم بود و مادر مهتاب و مهنا آنها را برای آوردن آب به طرف هوتک فرستاد. مهتاب و مهنا می خواستند هر چه زودتر از هوتک آب بیاورند و به بازی خود ادامه بدهند ولی آن روز مانند روزهای دیگر نبود. مهتاب و مهنا گالن های آب رو برداشتند و شاد و در حال آواز خواندن با عجله به طرف هوتک روان شدند. وقتی آنها نزدیک به هوتک رسیدند لباس آنها خیس عرق شده بود.
آنها عرق پیشانی را با روسری خود پاک کردند و گالن را داخل آب کردند و منتظر بودند که گالن هایشان هر چه زودتر از آب پر شود. البته مهنا که خواهر کوچکتر بود و قد و جسه کوچک تری داشت مجبور بود برای آوردن آب پایین تر و نزدیک تر به آب برود. وقتی مهنا گالن را داخل آب کرد احساس کرد که یک چیز تیزی مانند یک تله دستش رو شکار کرد و رنگ آب به رنگ سرخ تبدیل شد. گالن از دست او رها شد و در داخل آب تاریک گم شد.
مهنا از درد فریادی کشید و اشکهایش جاری شدند. مهتاب گالن خود رو رها کرد و پشت سر مهنا ایستاد واو را با تمام توانش به سوی خود کشید. گاندو قوی بود و دندانهایش مانند محکم ترین تله ای دست مهنا را در دهان خود قفل کرده بود ولی مهتاب اراده کرده بود که خواهرش را از چنگ گاندو بیرون بیاورد.
مهتاب با تلاش زیاد بالاخره توانست دست خواهر خود را از دهن گاندو بیرون بیاورد. مهتاب خواهرش را بغل کرد و تا پاهایش قدرت دویدن داشت با عجله از هوتک دور شد و به طرف خانه خود دوید. گاندو هنوز آنها رو دنبال می کرد ولی قدرت و سرعت پاهای مهتاب از گاندو بیشتر بود و گاندو خسته شد و به طرف هوتک برگشت.
خون از دست مهنا فوران بود و مهنا داشت در حالت کما می رفت. مهتاب ایستاد و خواهر خود را روی زمین گذاشت و دست او را با روسری خود بست. خون آمدن دست مهنا کمتر شد و مهتاب خواهر خود را دوباره بغل کرد و شتابان به طرف خانه خود روان شد. مهتاب خسته شده بود و پاهایش از دویدن زیاد بی حس شده بودند.
بالاخره او به خانه خود رسید و نفس زنان مادرش را صدا کرد. وقتی مادر مهنا را خونین در بغل مهتاب دید, فریادی کشید و از مردم روستا درخواست کمک کرد. مردم روستا برای کمک آمدند و مهنا را داخل ماشین کردند. مهتاب و مادر او هم سوار ماشین شدند و به طرف بیمارستان حرکت کردند. روستای آنها از بیمارستان بسیار دور بود.
آنها بعد از چند ساعت به بیمارستان رسیدند و مهنا چندین ساعت به خاطر عمل دستش بیهوش شده بود. مهتاب و مادرش از پریشانی و ناراحتی نمی دانستند چکار کنند. بعد از چند ساعت دکتر آمد و به آنها خبر داد که آنها نتوانستند دست مهنا را نجات دهند ولی مهنا زنده است و بعد از به هوش آمدن سراغ آنها را گرفته است.
دست مهنا هیچوقت مثل قبل نشد و بعد از چندین عمل و پرداخت پول زیاد و ملاقات دکترها بالاخره یک دست مصنوعی برای مهنا درست کردند ولی دست مصنوعی هیچوقت جای دست طبیعی را نمی گیرد.
این قصه هنوز به سر نرسیده است به خاطر اینکه روستاهای بلوچستان تا امروز بی آب و لوله کشی هستند. بسیاری از کودکان عزیز این دیار مانند مهنا قربانی تمساح بوده و هستند. بسیاری از کودکان در آب هوتک غرق شده و می شوند.
حکومت و دولت ایران به درد و رنج مردم بلوچو آسایش و پیشرفت کودکان اهمیت نمی دهد. حالا پرسش اینجاست که مردم بلوچ چکار بکنند که خود را از بی آبی و آوردن آب از هوتک و غرق شدن در آب و حمله گاندوها نجات دهند؟