d

The Point Newsletter

    Sed ut perspiciatis unde omnis iste natus error.

    Follow Point

    Begin typing your search above and press return to search. Press Esc to cancel.
      /  حقوق   /  دادگاه پنهان

    دادگاه پنهان

    آزمانک: نۆرۆز هئیات

    موضوع این داستان دادگاه ناعادلانه مخالفی از مردم تحت ستم است که در یک سیستم قضایی فاسد مورد محاکمه قرار گرفته است. برپایی اینگونه دادگاه های پنهان و سری ناعادلانه در بلوچستان امری متداول است. متهم از دسترسی به وکیل محروم است و فرصتی برای دفاع از خود ندارد و حق تجدید نظر پرونده اش بوسیله همان سیستم قضایی مورد حمایت رژیم حاکم نقض می شود  

    ”چرا درک نمی کنید؟ انسان هستید یا حیوان؟ روح یا جادوگر هستيد؟ شما لعنتی ها چی هستید؟ شما انسان های این دوره و زمونه هستید. با همه ارزش هاتون، فرهنگتون، تحصیلاتتون و روشنفكری هاتون این کاری که انجام می دید؟ حتی حیوان ها از انجام دادن این کارها خجالت می کشن. شما همه مرزهای انسانیت را رد کردین. مگر اینطور نیست؟ نه؟ معلومه که شما توانایی تقسیم فضا با بقیه جاندارهای جهان را ندارین. اگر هنوز بر انسان بودن خودتون پافشاری می کنید، بزارید به شما بگم که شما مثل ادمهای گذشته هستین که تاریخشون را با مرکب سیاه نوشتن. همونطور که اونا نتونستن از زیر بال مسوولیت اعمال سیاهشون شونه خالی کنن، نوبت شما هم می رسه. تاریخ شما هم با کلمات سیاه نوشته می شه. قلعه های سیطرتون یک روز تخریب می شه، چرا که زمان به همین منوال نمی گذره. از هر دستی بدی از همون دست هم میگیری.“

    خیلی ارام صحبت می کرد کلمات را یکی یکی بیان می کرد تا به گوش همه اعضای هيئت منصفه برسد. وقتی حرف هایش را تمام کرد، تامل كرد: ” اگر ارزشی برای حقوق بشر قائل بودن اینطوری منو بدبخت نمی کردن. خوب عملا منو شکنجه ندادن ولی من سوالات غیر منطقی را هم ترجیح نمی دم. از این زیر ذره بین قرار گرفتن مداوم خسته شدم.“

    ”دیروز، امروز، فردا و همیشه به این معتقدم که من یک مرد ازادم، هیچ وقت ترجیح نمی دم کسی ازادی من را نقض کنه و بخاطراعمال حقوق اولیم من را مورد بازخواست قرار بده، اون هم بدون دلیل.“

    بعد از اینکه تلاش کرد ارامش خود را حفظ کند دیگر طاقت نیاورد و دوباره شروع کرد به صحبت کردن. ولی این باردر حالیکه پرونده اش را به هيئت منصفه ناعادل ارائه می داد، صدایش بلند تر و مملو از خشم و غضب بود .

    از هر زاویه ای به او نگاه می کردی شبیه یک پسر ۲۱ ساله نبود. شبیه کسی بود که فراز و نشیب زندگی را تجربه کرده. از کلمات قوی و عاقلانه ای که استفاده می کرد شبیه یک مرد شصت هفتاد ساله بود.

    ”ما با سکوت اجباری یا با تبعید یا جدایی اجباری از خانوادهایمان و کوچ اجباری از سرزمین هایمان و یا با فقر اجباری جلومونو نمی شه گرفت. ما از ترس، تو قفس مثله حیوونا زندگی نخواهیم کرد. ما با پیام عشق، توانایی، صلح و هارمونی با همدیگه پیوند ایجاد می کنیم. ما مثل عطر گل رز همه جا پخش می شیم، مثله نسیم خنک شبانه و صبح با شکوه سرزمینمان. “

    هيئت منصفه از افکار مرد جوان شوکه شده بود. افکار ازاده اش را می شود اینگونه ترجمه کرد: ” در راه دستیابی به صلح، برخوردن به مصیر طولانی و تاریک اجتناب ناپذیر است، اما باید به یاد داشت که در پایان تونل روشنایی است. ”

    هيئت منصفه بدون گفتن یک کلمه به یکدیگر نگاه کردند. گویی متحیر بودند و در درون خود گفتگو می کردند: ” خوب ، پس اینطوریه ،این مردم ناپدید نمی شن، هویتشون از بین نمی ره. اونا با فقر ، بدبختی و با سرقت کردنشون از بین نمی رن؟ اونها سرنوشت پرندگان در قفس را پیدا نمی کنن؟ “

    نچرخید که پشتش را ببنید اما در همان لحظه مردی از پشت گلویش را صاف کرد و او احساس کرد یک مرد دیگر پشتش است. پس جمعا ۱۲ مرد در اطاق حاضر بودند.

    نچرخید که پشتش را ببنید اما در همان لحظه مردی از پشت گلویش را صاف کرد و او احساس کرد یک مرد دیگر پشتش است. پس جمعا ۱۲ مرد در اطاق حاضر بودند.

    پروسه تحقیقات تمام شده بود. یک میز خالی نیز دید. در طول دادگاه بر چشمانش چشم بند بود و او تنها صدای خش خش ورقه ها و کلیک خودکار و … را می شنید. او می دانست همه اطلاعاتش را داشتند، کجا تحصیل کرده ، در چه رشته ای تحصیل کرده، برای تفریح و کار به كجا سفر کرده، به چه محله ای رفته تا از مردم در مورد رنج هایشان سوال بكند.

    محاكمه تقریبا در شرف پایان بود. اولین محاکمه ای بود که وقت زیادی از هيئت منصفه نبرد. قبل از اینکه هيئت منصفه بتواند سوالات بیهوده خود را بپرسند متهم خودش به همه چیز پاسخ داد. متهم سخنانش را با این ابیات به پایان رساند.

    ” گوش فرا دهید

    هر چه بیشتر ما را سرکوب کنید

    بیشتر مقاومت خواهیم کرد

    ما مانند عطر گل رز همه جا پخش خواهیم شد

    در سراسر سرزمینمان.“