d

The Point Newsletter

    Sed ut perspiciatis unde omnis iste natus error.

    Follow Point

    Begin typing your search above and press return to search. Press Esc to cancel.
      /  ادبیات   /  شاعران و خوانندگان

    شاعران و خوانندگان

    بخش سوم:شعر و شاعری سیل ترنم انگیزِزبان بلوچی

    نویسنده: عزیز دادیار

    در این مقاله ، نویسنده به تحول ادبیات و موسیقی بلوچی در بلوچستان غربی می پردازد و در مورد نحوه انجام ان در دوران معاصر صحبت می کند. در این مقاله ، نقش استادان بزرگ ترانه و موسیقی در پیشرفت زبان ، ادبیات و موسیقی بلوچی مورد بحث قرار گرفته است. این مقاله به چهار قسمت تقسیم شده است که قسمت سوم آن در زیر منتشر شده است.

    فکر میکنم اکنون جا دارد تا بدانیم که این خزان ادبی چگونه، چه سان و با کدامین کار و کردارها به بهاری خوشگوار فرا رویید و رخش تیز تک ترقی و رسایی زبان بلوچی کی و چه زمانی به دوَران افتاده و به سرمنزل: ” خوش صدایی کمالان و پنجههای خوشنوای استادی چون دُرجان رسید؟”

    البته،در این شهراه نوینِ بهارِ زبان، باید از توان ذهنی “شهداد شَکَر” و دانشِ شعری و دقتِ در درست تر خواندن اشعار و نواهای استثناییِ نوازندهی او، “پهلوان ارزو” نیز یاد کرد.

    چرا که بدونِ بررسی کار آنان در آن رقابتهای هنری، نمیتوان به مقایسهی تاثیرگذاریشان پرداخت. زیرا هنر هر جا که خیمهی زرّینش را برقرار سازد، پادشاهِ رقابت، برای رونقِ هر چه بیشترِ آن، تاج بر سر مینهد. اسبِ رسایی و پیشرفت زبان بلوچی در همین رقابت و چشم و هم چشمی بود که به جولان در آمد. از یکسو: هوت کمال با صدای شکرین و توانمند خود، در کنار بزرگترین نوازندهی کلاسیک روزگار یعنی استاد درجان با پنجههای سخنگویش. از سوی دیگر: شهداد شکر با حافظهی قوی و دانشِ درست خوانی اشعار، در کنار یکی از نوازندگان به نام ارزو.

    در کنار هر دوی آنان: استاد غلام قادر بود که داعیهی میراث داری خوانندگی کلاسیک بلوچی را داشت و به هر دوی آن خوانندگان، یعنی کمالان و شهداد در هر محفل و مجلس خوانندگی، تَشَر میزد که پا در جایگاهش نهادهاند و با این توپ و تَشَرها آتش این رقابت را در تنور کارِ آنان، شعله ورتر میساخت.

    شیرینی این رقابت و تاثیرِ روزافزونِ آن، نخست در جان و دل شیدایان شعر و موسیقی بلوچی در مناطق دشتیاری و چابهار بیش و بیشتر شده بود.

    این آوای خوش و شیرین طبلِ شعر و موسیقی نوینِ بلوچی، در جان و جوهر و گوهرِ هر بلوچی که در افتاده بود، آنان را به یکباره تکان داده و به وجد در آورده بود. همین شور و شوق به راه افتاده از دشتیاری بود که به منطقهی سرباز رسید و استاد غلام قادر و جان محمد، پسر خالهی او را وارد میدان رقابت با شهداد و کمالان نمود. سپس سَمَندِ این رقابتِ شیرین روح افزا، هر شهر و دهی را در بلوچستان به جز سرحد و زاهدان در نوردیده و دلهای تشنه را سیراب نمود و احساسات خفه شدهی فرهنگِ بلوچی را در آنان زنده کرد. استقبال و پیشوازِ شگرفِ آتشِ این آشوبِ دل انگیز، در جان و دلِ خودِ این خوانندگانِ برخاسته آنچنان اخگری افکند که هر کدام به شتابی غیر قابل تصور راه افتاده تا هر چه زودتر از آن دیگری، به لانه و انبارِ این اشعارِ نهان شده از جامعه دست یابند.

    بسانی که میگویند: زمانی در دورهی عبّاسیان، نه تنها ملّایان که هر مسلمان سادهای خرش را مهار کرده و در هر برزنی به دنبال یافتنِ حدیثی می شتافت. برای اینکه آگاه شویم، بذر و نهالِ این احساس ملّی و قومی، چگونه به یکباره در جامعه زبانه کشید، در دلها رُشد و نمو نمود و به درختی تنومند قد کشید و این گنج، چگونه یکجا انبار گردید که کمترین نتیجهی آن “کتابِ میراس” شد، باید روَندِ عملی آن را باز گوییم.

    باری! در مَکّران چنین شد و هر کدام از این خوانندگان سوار و جمّازه، به راه افتاده تا اشعار کلاسیکِ نهان شده در انبارِ سینهی کهنسالان بلوچ را از سینهی آنها در آورده، از راهِ ذهن و زبان، با صدای خوش و نوای شوق و سوزِ موسیقی، به گوش و دلِ مردم، رنگ آمیزی نموده و جاری سازند.

    این روشن است که هویدا شدن فرهنگِ شعر و ادب و موسیقیِ ما، به صورتی خواب نما و ناگهانی نبوده است و ھوت کمالان و دُرجان، شهداد و اَرزو، غلام قادر و آن دیگران، خواب ندیده و از رویایی بر نخاستهاند تا دست از زندگی و زن و فرزند کشیده، شوریده و شیدا بروند و آن همه اشعار را بیابند، از بر کنند و شب تا بامداد به خوانندگی بپردازند!

    همچنین، مردم نیز آنان را به زور و اجبار وادار ننموده که اگر چنین نکنند آنها را نخواهند بخشید. مردم نیز هرگز نامهای برایشان نفرستاده و درخواست چنین کاری از آنها نکردهاند. روشنفکر و انقلابی نیز نبودهاند که بگوییم از راه شعوری بالا و اندیشمندانه به چنین درخواستی ملّی و فرهنگی همّت گمارده باشند. در واقع چنین بود که نخست، زمان و پیشرفتهای جهانی آن را میطلبید و روزگار نوین ساز و سامانهای آن را برای چشیدنِ شهد و شیرینیهای هزار گونهی آن، برای هر ذهن و زبانی فراهم آورده بود.

    باری! اینک از خود بپرسیم که در این میان، نقش کدام یک از آنان بر دیگری می چربد؟ آواز خوانان یا نوازندگان؟

    دربارهی آواز و چنگ، باید گفت که این دو، آن دل و روحی هستند که در قالب شعر گرفتهاند و نمیتوان آنها را از هم جدا کرد. در واقع همان پرسش مرغ و تخم مرغ میشود که میگویند: نخست مرغ بوده است یا تخم مرغ؟

    در نگاهِ من آنچه برای ما بلوچها در این زمینه روی داد، یک رویداد غیر مترقبه یا بگفتهی بلوچها یک “کَپْت” بود. یعنی خورشیدی که ناگهان و بطور غیر مترقبه، ساعت یک نیمه شب در آسمان بدرخشد و همه را حیرت زده نماید.

    برای پاسخ دادن به این پرسش باید به دنبال تشریح و بیانِ همان فصل پاییزی بگردیم و در جستجو و شناختِ همان هنرمندانی که در آن فصلِ سخت و سوزان موجود بودند باشیم. به راستی گاه روزگار، ناگهانی و غیر منتظره رویدادهایی را میآفریند که مانند سرزدنِ خورشید در نیمه شب هستند و سر زدنِ بهار در میانهی خزان. از شانس ما و زبان بلوچی، در آن خزان زدگی و ستم پیشگی حکّام، ظهور این هنرمندان به درستی چنین” کَپتی” بود که گویی خورشید در نیمه شبی تاریک سرزده بود و یا آسمان دهان گشوده و هفت ستارهی درخشان در گلشن شعر و ادبیاتِ بلوچ فرود آمده در هر شهر و برزن به نورافشانی پرداختند. دو استادِ بزرگ نوازنده با پنجههایی سخنگو یعنی استاد دُرجان و پهلوان اَرزو، مانند دو پیامبر با صدها معجزه در دست، مهرْ باران در این چمنزار سر زدند.

    از آنسوی نیز، دو خوانندهی بزرگ در دشتیاری، و غلام قادر، جانمحمد و قادر داد در کنارههای رودخانهی بزرگ و همیشه خروشان سرباز ظهورکردند. در میدانِ گستردهی رقابتِ ساز و نواهای دل انگیز آن دو نوازندهی نامدار: هوت کمالان در کنار و پهلوی استاد دُرجان نِشست و در بر و کنار گرم پهلوان اَرزو هم استاد شهداد شکر. استاد هر مقام و دستگاه کلاسیک، غلام قادر که آنها را از پدر خود یعنی مُلّا موسا به ارث برده بود هم بیشتر با دُرجان به شعرخوانی پرداخت و در کنار او، جانمحمد با آن صدای طوفانی خود و قادر داد به مجلس آرایی پرداختند.

    با کار شبانه روزی آنها و رواج روزمرّهی موسیقی و شعر خوانی کلاسیکشان گویی ماه و خورشید برای نور بارانی خود، در رقابت افتاده بودند. اینگونه، ھوت کمالان، شھداد و غلام قادر، این سه خوانندهی بزرگ با صداهای دلنشین و پنجه های سخنگویشان بر تنبورگ، در یک رقابت طوفانی افتاده و بازار این رقابت روز به روز توسعه یافته تر میشد.

    استاد غلام قادر که میراث دارِ “مقام” جاودانهی«شعر بشکرد» بود، اعلام کرده بود، شعر و خوانندگی میراث من است و کَسی پا نهادن در باغ میراث من نتواند. که این میراث اجدادیست و دیگران سائلانی در باغِ آوازم چرا که پس از نوری و ملّا موسا ادامه دهندهی این راه، منم و من.

    امّا شهداد و کمالان، کارِ خوانندگی را آنچنان پیش بردند که غلام قادر مجبور شد دست به انبان شعرهایی بزند که تا آن زمان شنیده نشده بودند. این کارِ او، آتش شعریابی آن دو خواننده را تیزتر کرد و کاروان شعریابی آنان، بیوقفه و شتابانتر گردید.

    بدینگونه: در چنین شرایطی، بازارِ رقابت و شرط بندی بر سر این که چه کَسی از آن دیگری اشعار بیشتری در خرجین ذهنِ خود دارد داغتر شد.

    ھوت کمالان و شھــداد نیز مجبور شدند اسب تیز تک ذهن و اندیشهی خود را برای از بر کردنِ آن اشعار انبار شده در اذهان تیزتر برانند و بلبل و کبوترهای آواز و آواهای شیرینشان را در هر گوشهای از دشتیاری به پرواز در آوردند

    ادامه دارد…