هویت بلوچی و ارزشهای اجتماعی جامعهی بلوچ در شعر
نویسنده: ناصر بولادایی
در این مقاله در ارتباط با ارزشهای اجتماعی جامعهی بلوچ سخن به میان میآید. ملت بلوچ تاکنون صاحب دولت مرکزی پایداری نبوده است تا بر پایهی انتخابات قانون اساسیای را بنویسد و تصویب نماید و افراد جامعه کنشها و واکنشهای خود را با ترازوی آن بسنجند. اما ملت بلوچ صاحب ارزشهای اجتماعی خود مثل پناهنده پذیری (میار جلّی)، رحم و شفقت، کار مشترک و...بوده است. هر فردی از جامعه بر بنیاد این ارزشها زندگی میکرده، مورد ستایش قرار میگرفته و اگر رفتار کسی اینگونه نبوده است به او به عنوان کسی نگاه میشده است که رفتار او از فرهنگ و رسوم بلوچی بیرون است.
تاکنون در بلوچستان حکومت مرکزی پایداری ایجاد نشده است تا بر پایهی فرهنگ، آداب و رسوم بلوچی قانونی اساسیای را تدوین نماید، مردم بلوچستان از طریق مکانیزم انتخابات آن را بپذیرند و با ترازوی همان قانون اساسی رفتار و کنشهای خود را بسنجند و ارزیابی نمایند.
زندگی ملت بلوچ همواره با کوچ و تغییر محل زندگیشان همراه بوده است. برای نگهداری از رمههای گوسفند و گلههای شتر و گاو همواره در جستجوی چراگاههای سرسبز و مکانهای آباد بودهاند و بیشترین وقت خودشان را در سرزمین بلوچستان صرف کوچ و جا به جایی نمودهاند.
در چنین وضعیتی قانون نانوشتهای را برای خودشان وضع نموده و کنشها و واکنشهای موجود در زندگی را با همان قانون تطبیق دادهاند. ملت بلوچ از زمانهای کهن از ارزشهای اجتماعی خود برخوردار بوده است. به عنوان نمونه “رحم و شفقت”، پناه دادن (میار جلّی)، “بجّار”، “هشر”، “سخاوت” و “خونخواهی”.در جامعهی بلوچی همه بر پذیرش و پایبندی بر این ارزشها مقید بودهاند.
هر که به ارزشها احترام میگذاشته و در زندگی خود آنها را جاری میساخته مورد ستایش قرار میگرفته و مزین به لقب “بلوچ خوب و شایسته” میشده و از او به عنوان فردی عزتمند یاد میشده است. اما اگر کسی به ارزشهای اجتماعی جامعهی بلوچی احترام نمیگذاشته، در نظر مردم از هویت بلوچی خارج بوده، رفتار وی را خوار میشمرده و او را سرزنش مینمودهاند.
اگر شاعران فارسی و عربی اشعاری با مفاهیم عرفانی و فلسفی سرودهاند، شاعران بلوچ اشعاری را سرودهاند که در پیوند با ارزشهای اجتماعی جامعهی بلوچی بودهاند. به سبب خلق اشعار و خواندن همان شعرها توسط آوازهخوانان خوش صدا در محافل، این ارزشها در میان همهی افراد جامعهی بلوچی به عنوان ارزشهای مشترک مطرح شده و بدین شکل ملت بلوچ به جای برخورداری از قانون اساسی صاحب فلسفهای اجتماعی شده است.
وقتی میگوییم فلان شخص بلوچ خوب و شایستهای است معنایش این است که در کنشها و واکنشهای خود پایبند ارزشهای اجتماعی جامعهی بلوچی بوده است. همانطور که امروزه در ممالک دموکراتیک غربی وقتی میگویند فلان شخص شهروند خوب و شایستهای است معنایش این است که او در کنشها و واکنشهای خود پیرو قانون اساسی و دیگر قوانین است. در زبان بلوچی میگویند خوب است هر کاری بر پایهی اصول باشد. به همین شکل در ممالک اسلامی میگویند فلان شخص مسلمان خوبی است یا که در کشورهایی که مردمانش مسیحی هستند میگویند فلان شخص مسیحی خوبی است. اما این بیمعنا خواهد بود اگر که بگوییم فلان شخص فارس یا پنجابیِ خوب و شایستهای است، چرا که اینها تنها نام برخی ملتها هستند و بر اساس فلسفهی اجتماعی به مانند بلوچیگری نمیتوانند معنا شوند.
در اینجا به چند رویه یا ارزش اجتماعی میپردازیم:
۱) رحم و شفقت: رحم و شفقت ارزش بنیادین اجتماعی جامعهی بلوچ است و بر پایهی آن دیگر ارزشهای جامعهی بلوچی شکل گرفتهاند. به عنوان مثال کشتن فرد ضعیفتر از خود یا تصاحب نمودن اموال او نکوهش شده است. بویژه کشتن یک زن یا زدن او کار بسیار زشتی محسوب میشود. اگر در جنگ یا اختلافی زنان پادرمیانی نموده و خواهان مذاکره و صلح شدند، باید خواستهی آنها برآورده شود.
۲) میار جلّی (پناهنده دادن): از کسی که به تو پناه آورده نگهداری کن و حافظ جان و مال او باش. هیچ وقت کسی را که به تو پناه آورده نگذار تشنه و گرسنه و بیسرپناه بماند.
3) ۳) سخاوت: یکی از کردارهای مشهور بلوچها است. اگر مهمان غریبهای به خانهی تو آمد، او را در خانهات بپذیر و از جان و مالش پاسداری کن. بگذار شریک مال و داراییٚات باشد.
۴) بجّار: اگر سر و کار کسی با تو افتاد، انسانی در تنگنای مالی قرار گرفت یا مرگ و عروسیای برای کسی پیش آمد و نیاز مالی داشت تحت عنوان بجّار به او کمک مالی کن.
۵) هشر (کار مشترک): اگر کسی بخواهد خانهای بسازد یا در ده و روستا و منطقهای نیاز به کار مشترک بود که از آن همهی مردم آنجا منتفع شوند به آن هشر یا کار مشترک میگویند.
۶) وفاداری: بلوچها مثلی دارند که میگوید: “کاسهای آب بنوش و سالی وفا کن.” اگر کسی به تو نیکی کرد، کار نیک او را فراموش نکن.
۷) وفای به عهد: سر بلوچ برود اما عهدی که کرده نشکند؛ به قول و عهد یک بلوچ اعتماد کن. بلوچها میگویند هر کاری بر پایهی اصول باشد.
۸) خونخواهی: هرچند در زمانهی کنونی خیلیها خونخواهی را با کینه در آمیختهاند و بر پایهی آن کارهای ناپسندیدهای انجام شده و انسانهای بیگناهی هم کشته شدهاند، اما در اصل هدف از خونخواهی مسئول دانستن افراد در قبال کارهایی است که انجام دادهاند. هر کَس قتلی میکند باید تاوان کارش را پس بدهد. بلوچ به خونخواهی بر میخیزد تا کس دیگری جرأت نکند بلوچ دیگری را بکشد. خونخواهی کشتن آدمها را به حداقل میرساند. در ارزشهای اجتماعی جامعهی بلوچی خونخواهی کار خوشایندی نیست و مذاکره و گفتگو مقدم بر خونخواهی است.
۹) مذاکره و گفتگو: پیش از جنگ مذاکره میکنند و با یکدیگر با لحن مسالمت جویانه گفتگو میکنند.
در زمانی که در بلوچستان رویهای بر پایهی فرهنگ بلوچی حاکم بوده است، فرزندان در خانهی پدری ارزشها و رسوم جامعهی بلوچی را از پدر و مادرشان میآموختهاند، به نصایح آنها گوش میسپرده و به آنچه پدر و مادر میگفتهاند عمل مینمودهاند و به انجام آنها عادت مینمودهاند. وقتی به جوانی میرسیدهاند و با زندگی واقعی مواجه میشدهاند، پیش از انجام هر کاری با خودشان فکر میکردهاند که آیا آنچه من انجام میدهم خارج از ارزشهای اجتماعی جامعهی بلوچی نیست که بابت آنها خوار و خفیف و سرزنش شوم؟
در این بخش به برخی از ارزشهای اجتماعی میپردازیم:
رحمت و شفقت:
وقتی به تاریخ بلوچ مینگریم میبینیم که ملت رحمدلی بوده است. به عنوان مثال اگر یک مرد بلوچ بر سر یک زن دست بلند کند این کار را نامردی میدانند. اگر به جنگهای زمانهای گذشتهی بلوچها بنگریم میبینیم که نسبت به ملل همسایهی خود چون پشتونها، فارسها و ترکها علاقهی کمتری به خونریزی نشان داده است.
محمد حسن خان اعتماد السلطنه در کتاب مرآت البلدان، صفحهی ۳۲۴ میگوید که بلوچها مثل همسایگان خود به غارت و چپاول عادت ندارند و هیچ وقت با همسایگان خود در جنگ نیستند (اعتماد السلطنه، ۱۳۶۴، ۳۲۴). آقای الفن باین در کنفرانسی که از سوی دانشگاه اوپسالا در سال ۱۹۹۵ برگزار شده بود گفت که انگلیسیها دو لشکر، یکی از بلوچها و دیگری از پشتونها برای غارت و چپاول کشورهای آفریقایی با خود بردند. خواستهی انگلیسیها این بود که این دو لشکر به مناطق آنجا حمله نمایند و ساکنان آنجا را بکشند تا ترس و وحشت بر آنها چیره شود و قبول کنند که تحت سلطهی انگلیس باشند. لشکر پشتونها بی معطلی به کشتار مردم آفریقایی مشغول شد، اما بلوچها گفتند که ما به ناحق و بدون آمادگی طرف مقابل نمیجنگیم. ما با کسی که برای جنگ آماده نیست نمیجنگیم و بدون هشدار کسی را نمیکشیم. بدین شکل لشکر بلوچها قبول نمیکند که بر مناطق مسکونی آفریقاییها حمله کند و به ناحق کسی را بکشد.
آقای سعید جانب اللهی در یک مقالهی پژوهشی مینویسد که در فرهنگ بلوچها زن از احترامی تابو گونه برخوردار است. بیاحترامی نمودن به زنها مسئلهی سادهای نیست که کسی بتواند با توبه و پشیمانی خودش را از این مخمصه برهاند. بیاحترامی نمودن به زن برای مرد بلوچ بدشگونی به حساب میآید و چیزی نمیتواند جلوی زیان و خسران آن را بگیرد. (جانب اللهی، 1369، 11). وی در جایی دیگر میگوید که برای یاغیان بلوچ که به شهرها و محلهها حمله میکردند کشتن زنان کار ممنوعهای بوده است.
به دلیل آنکه آقای جانب اللهی به ارزشهای اجتماعی جامعهی بلوچی واقف نبودهاند این کار بلوچها را به شکل دیگری تعبیر کرده و گفتهاند که مردان بلوچ به این دلیل به زنان حمله نکردهاند که شاید دست غیبی انتقام آنها را بگیرد، اما دلیل این رفتار بلوچها ترس از آن دست غیب نبوده است، بلکه رحم و شففت بلوچی است که بر پایهی آن زنان و کودکان را که دخالتی در جنگ ندارند مصون میدارد.
سر پِرسی سایکس که افسری انگلیسی بوده و در قرن هجدهم میلادی در بلوچستان زندگی کرده، بلوچها را مردمی دانسته که رفتاری شایسته دارند و میگوید که اخلاقیات مردم بلوچ قابل ستایش است. آنها با زنانشان بر اساس حقوق برابر و عدالت رفتار میکنند (سایکس، 1890، 154-155).
در میان ایلهای بلوچ زن و مرد در همهی امور زندگی با یکدیگر شریک بوده و از حقوق برابر برخوردار بودهاند. آقای علی اکبری جعفری در مقالهی خود “بلوچ و بلوچی” به این نقطه اشاره میکند که در جامعهی ایلیاتی بلوچی میبینیم که زنان از حقوق برابر با مردان برخوردار هستند. چه در کشت و زرع، چه در کُشت و خون، چه در جامعه، چه در نشست و برخاست زنان همراه و همگام با مردان هستند (جعفری، 1342).
در اشعار بلوچی نمونههایی از این دست بسیار اند. میر قمبر یکی از بهترین نمونههاست: همانطور که یک حاجی در آرزوی حج است، میر قمبر هم در آرزوی آن است که به مصاف محراب برود و با او مواجه شود. در زیر قسمتی از گفتگوی میر قمبر و محراب را که در یکی از اشعار آمده میخوانیم:
بیا با هم گفتگو کنیم
بردهها را به دو قسمت تقسیم کنید کنیم
نیمی از آنها را به احترام تو میبخشم و
نیم دیگر را با خود به خاران میبرم
جواب شاهطبع چنین بوده:
می دانم که تو مهراب شجاع هستی
و راست است که اینان اکنون بردگان تو اند
اما همگی خواهران و مادران من هستندبلـــه مات و گُهار انت دْره منی
رفتار مادر شیرزن میر قمبر در این ارتباط نمونهی خارقالعادهای است. او پسرش را برای رهایی کسانی که به بردگی گرفته شدهاند تحت فشار قرار میدهد. این نمونهها نشان میدهند که از ارزشهای اجتماعی جامعهی بلوچی چطور و چگونه پاسداری شده است. مادر میر قمبر از فرزندش میگذرد، اما از ارزشهای اجتماعی نه.
میار جلّی (پناه دادن)
در سرودههای کهن بلوچی ارزش اجتماعی دیگری هست که قسمتی از هویت بلوچی شده است و آن هم میار جلّی (پناه دادن) است. اگر کسی دچار مشکل بزرگی شده است و نیاز به حامی دارد به او پناه بده.
رحم و شفقت، پناه دادن و بجّار در پیوند با یکدیگر هستند. اگر کسی دچار مشکلی شد همراه او باش و به او کمک کن، اگر به تو پناه آورد به او پناه بده. مواقعی پیش میآید که رحم و شفقت برای فردی که نیاز به سرپناه دارد لازم است و آن فرد به کسی پناه میآورد. کسی که پناهنده را میپذیرد باید به هر شکلی که شده از او دفاع و حمایت نماید تا پناهنده در پناه او بی هیچ گزندی و در آسودگ زندگی کند.
اولین مورد میار جلّی که در سرودههای بلوچی آمده، داستان گوهر است. گوهر با گوهرام قهر میکند و پیش میر چاکر میرود تا به وی پناه دهد. شاعر گفتگوی گوهر و چاکر را بدین شکل در سرودهاش آورده است:
گوهری که به زیبایی حور است
به چاکری که میر است گفت
به تو پناه آوردهام
به میرانِ تو پناه آوردهام
چاکرِ میر به گوهرِ حور گفت
به قلمرو من بنگر
هرجا که باب میل تو است
در چراگاهها و باغهای من سکنی گزین
میر چاکر به یقین میدانسته که با پناه دادن به گوهر، سردار شمشیرزن، گوهرام را که همسنگ اوست ناخشنود خواهد نمود و این کار او منجر به ضرر و تاوان میر چاکر خواهد شد، اما به خاطر رعایت رحم و شفقت بلوچی به گوهر پناه میدهد.
دومین مورد میار جلّی داستان بیبگر است. بیبگر سفیر میر چاکر در قندهار بوده است. بیبگر و دختر پادشاه قندهار به نام گراناز وارد رابطهای عاشقانه میشوند. بادشاه قندهار که از اعضای یکی از طوایف ترک بوده از این رابطه ناخشنود میشود، اما بیبگر و گراناز در عشق یکدیگر نا آرام هستند. دو عاشق و شیدا از قندهار به بلوچستان فرار میکنند و بادشاه با لشکری بزرگ به تعقیب آنها میپردازد.
بیبگر میداند که اگر به نزد چاکر برود، گوهرام به کمک آنها نخواهد آمد و لشکر میر چاکر از لشکر بزرگ قندهار شکست خواهد خورد. اما با خودش فکر میکند که اگر نزد گوهرام برود، چاکر به خاطر او یعنی خواهرزادهاش به گوهرام خواهد پیوست و لشکر مغرور قندهار از لشکر بلوچها که شامل لشکر چاکر و گوهرام است شکست میخورد.
گفتگوی گراناز و بیبگر بدین شکل در شعر آمده است:
به من گفتهای که لشکرهای بزرگی داری
کیست دوست تو و کیست دشمن تئو؟
در جواب محبوبم گفتهام
چاکر دوست من است و گوهرام دشمن من
چهل هزار رند با اسبهای چابُکشان
سی هزار میر آلیِ بهادر
ده هزار نوهانی جنگاور
دو هزار ساربان همراه من هستند
پنجاه هزار شمشیر بُرّانِ گوهرام
که کم از ملّت پدر تو نیستند
محبوب عاقلم به من گفت
همسنگی با بادشاه سخت است
ترکها نمیگذارند در سیوی زندگی کنی
بیا نزد گوهرامِ شیر پنجه برویم
چاکر خودش در خانه آرام نخواهد گرفت
گوهرام میارداری میکند و به بیبگر پناه میدهد. چاکر دایی بیبگر بوده و به جز رابطهی خویشاوندیِ آن دو، بیبگر یکی از سرداران چاکر نیز بوده است. به همین خاطر به کمک بیبگر میشتابد. بدین شکل لشکر متشکل بلوچ میتواند جلوی لشکر قندهار بایستد.
گوهرام به بیبگر پناه داد و همانطور که بیبگر با خودش فکر کرده بود چاکر به کمک آنها آمد. از آنسو لشکر ترک هم از راه رسید. بیبگر با خودش فکر کرد که به سبب عمل او افراد زیادی از دو طرف دعوا کشته خواهند شد، پس به جهت آنکه افراد بیشتری از دو طرف کشته نشوند، به شکل پنهانی خودش را به خیمهی بادشاه میرساند، در پیشگاه بادشاه دست میبندد و میگوید: “اکنون من داماد شما هستم و دختر شما یارِ جانی من است. صلاح کار با خود شماست، اما من میگویم همینجا به جنگ خاتمه بدهیم.”
پادشاه وقتی میبیند که این مرد چنین یلِ بیباکی است، خشم خودش را فرو میبرد، بیبگر را میبخشد و وصلت آن دو را میپذیرد. با این کار بیبگر هم توانست محبوب خودش را در کنار خود داشته باشد و هم از وقوع جنگ بزرگی جلوگیری میکند.
داستان سوم میار جلّی که از آن یاد میشود رفتن گوهرام نزد عمر و پناه گزیدن پیش اوست. در جنگهای فرسایشی بین چاکر و گوَهرام، گوهرام دچار ضرر بیشتری میشود و به مرور زمان ضعیف و ضعیفتر میگردد. گوهرام میبیند که ادامهی جنگ برای او بسیار سخت است، به همین دلیل پیش عمر میرود و نزد او پناه میگزیند.
عمر خواهرزادهی چاکر و پسر خالهی میران بوده است. با اینکه عمر یکی از سرداران چاکر بوده است، اما برای او رعایت ارزشهای اجتماعی بلوچی مقدم بر پشتیبانی از ایل رند بوده است. او میارداری میکند و به گوهرام پناه میدهد. شاعر داستان پناه گزیدن گوهرام و پذیرفتن وی از سوی عمر را چنین به رشتهی سخن آورده است:
به نوهانیها پناه برده
به سوی عمر جوان شتافته
به نوهانی شجاع گفت
میدانم خواهرزادهی میر چاکری
و پشت ایلِ رند محکم ایستادهای
به تو پناه آوردهام
نوهانی شمیرزن گفت
به گذشتگان و پیران من پناه آوردهای
همان میرانِ شمشیر زنِ کهن
وقتی چاکر به جنگ گوهرام میآید عمر به عهد خود وفا میکند، همراه لشکر گوهرام میشود و با برادران رند خود آمادهی جنگ میشود. گوهرام میداند که این بار پیروزی از آن اوست و بر سر راه چاکر سه نشانی میگذارد. میران به خوبی میداند که اکنون پیشروی زیبندهی سالار جنگاور و شایستهای نیست. چاکر به لجاجت میافتد و حاضر به عقب نشینی نمیشود. پس با لشکر نوهانی و لاشاری مواجه میشود و صدها نفر طمعهی شمشیرها میشوند.
داستان چهارم، داستان سمّی است که به دودا گرگیج پناه میبرد. شوهر سمّی که از دنیا میرود، خویشاوندان وی بر آن میشوند که قسمتی از اموال او را میان خود تقسیم کنند. سمّی تن به این کار نمیدهد و برای حفظ دارایی خود کوچ میکند و به دودا پناه میبرد.
تعداد افراد طایفهی دودا از ایل بیبگر کمتر بوده و در نتیجه از آنها ضعیفتر بودهاند، اما به خاطر پایبندی به رحم و شفقت بلوچی به سمّی که یک زن بوده پناه میدهد.
بیبگر با لشکر بزرگی برای برگرداندن گلهی گاوهای سمّی از راه میرسد. دودا تازه داماد و در خانهاش خوابیده است. مادر و مادر زن او را از خواب بیدار کرده و میگویند که گاوهای سمّی رمانده شدهاند و تو در جایگاه پُر منزلت خود خوابی؟ آنها دودا را مجبور میکنند که برای بازگرداندن گلهی گاوهای سمّی به سوی لشکر بیبگر برود. شاعر حرفهای مادر دودا را بدین شکل به رشتهی کلام شاعرانه در آورده است:
مردانی که میارها (پناهنده) را میپذیرند
تا ظهر در خانه نمیخوابند
دودا به نیروهای خود دستور داد تا خود را برای جنگ آماده کرده و ادامه دهند. او همچنین با اسب خود “سهرنگ” به آنها ملحق شد تا او و نیروهایش بتوانند برای نجات گله گاوهای صمی به ارتش بزرگ برسند. در یک دشت وسیع ، دودا با ارتش زیادی از بیبرگ روبرو شد ، او و نیروهایش سرانجام کشته شدند ، اما موفق شدند گاوهای سامی را بازگردانند. گاوهای سامی به مراتع خود بازگشتند و دوباره در آنجا چریدند ، اما این افتخار در تاریخ به عنوان دودا ثبت شد که در مقابل یک ژنرال قدرتمند ایستاد و به دلیل بازگرداندن گله ای از گاوهای زنی که به حمایت او نیاز داشتند جان خود را از دست داد. در اشعار کهن بلوچی ، شاعران مایار جالی را در موقعیت ها و موقعیت های مختلف به تصویر کشیده و نشان داده اند. برای مثال ، چاکر که ژنرال بزرگی است ، به گوهر پناه می برد و از او مراقبت می کند تا به بلوچی رحمت و شفقت برساند. اگرچه بیبرگ متعلق به قبیله ریند به رهبری عمویش میر چاکر بود ، اما آنها با گوهرام دشمن بودند ، اما او می دانست که گوهرام تحت کد مایارداری که پیش از دشمنی قبیله ای بود موظف بود. او می دانست که گوهرام بلوچ مغروری است که تحت محدودیت های فرهنگی خود زندگی می کند و از دشمنی دو طایفه چشم پوشی می کند و او را تحت پناه خود می گیرد.
سرداری را به میر چاکر بخشیدهاند
اما رحم و شفقت از آنِ گوهرامِ نَر است
گوَهرام به بیبگر پناه میدهد. با اینکه میداند عمر خواهرزادهی میر چاکر و سردار نوهانیها است که شاخهای از ایل رند هستند و از ایل رند حمایت و پشتیبانی میکنند، اما در نزد عمر این ارزش اجتماعی بلوچی یعنی میار جلّی مقدم بر وابستگی قبیلهای و خویشاوندی است. هر چند مقابل دایی خود بایستد و با او بجنگد اما برای میارداری آماده است. به همین شکل دودا هم که گل سر سبدِ ایلها و طوایف است میداند که او و یارانش نمیتوانند در مقابل لشکر بزرگ بیبگر بایستند، اما زنی را که از ظلم سردار طایفهی خود گریخته و به او پناه آورده میپذیرد و در جنگی نابرابر جان خودش را از دست میدهد. در این اشعار نشان داده شده است که در نزد یک بلوچ شایسته، رعایت کردن ارزشهای اجتماعی بلوچی مقدم بر روابط خویشاوندی و قبیلهای است، هر چند آن ایل یا قبیله رند باشد و خویشاوند پیشوای پر آوازه میر چاکر باشد. در این اشعار نشان داده شده است که جامعهی بلوچی از قانون و قرارداد اجتماعی ویژهای برخوردار است. بلوچها در هر وضعیت و موقعیتی، در هر مشکل و مسئلهای بر رعایت ارزشهای اجتماعی خود که به عنوان قانون اساسیِ نانوشتهای آنها را پذیرفتهاند، محکم ایستادهاند. یک فرد بلوچ ارزشها، رسوم و رویههای اجتماعی را به عنوان سنگ ترازویی برای سنجش کنشها و واکنشهای خود در نظر میگیرد و آنها را میسنجند و ارزیابی میکند.
منابع:
اعتمادالسطنه، محمد حسن خان، مرآت البلدان به کوشش پرتو نوری علا و محمد علی سپانلو، نشر افسار، ۱۳۶۴.
جانب اللهی، محمد سعید، نکاتی از نقش پنهان زن در گسترهی پنج قرن تاریخ عشایر بلۆچ؛ از چاکر خان تا رضا خان، فصلنامهی عشایری ذخائر انقلاب، شمارهی ۱۱، ۱۳۶۹.
سایکس، سِر پِرسی، سفرنامه ژنرال سر پرسی سایکس- ده هزار میل در ایران، ترجمهی حسین سعادت نوری، انتشارات چاپخانهی آسمان ۱۳۶۳.
جعفری، علی اکبر، بلوچ و بلوچی، سخن، ۱۳۴۲.