d

The Point Newsletter

    Sed ut perspiciatis unde omnis iste natus error.

    Follow Point

    Begin typing your search above and press return to search. Press Esc to cancel.
      /  زبان   /  کارینا جیهانی: زبان بلوچی در یک چهارراه مهم قرار دارد (قسمت ۱)

    کارینا جیهانی: زبان بلوچی در یک چهارراه مهم قرار دارد (قسمت ۱)

    کارینا جهانی: زبان بلوچی بر سر دو راهی مهمی قرار دارد

    پروفسور کارینا جهانی از جمله ایرانشناسان برجسته سوئدی است که علاقه وافری به زبان بلوچی دارد و به همین دلیل سفرهای متمادی به ایران و پاکستان داشته و سالها در بلوچستان ایران اقامت کرده است. تمرکز پروفسور جهانی آنچنان بر روی زبان بلوچی عمیق و گسترده است که وی را می توان از جمله معدود ایرانشناسانی دانست که عمر خود را معطوف به شباهت های زبانی و سنتی بلوچ های ایرانی و سایر کشورهای همسایه ایران کرده است. وی معتقد است که زبان بلوچی هنوز جایگاه خود را در دنیای مدرن امروز به دست نیاورده و به دلیل بی توجهی به این زبان، سرانجام مبهمی پیش روی آن است.

    گفتگوی اختصاصی آوا دیپلماتیک با کارینا جهانی – استاد ایرانشناسی دانشگاه آپسالا

    چرا زبانشناسی را به عنوان رشته خودتان انتخاب کردید و چرا به زبان فارسی علاقمند شدید؟

    قصه اش طولانی است و البته ماجرای جالبی هم دارد. علاقه من به این زبان زمانی شروع شد که شانزده ساله بودم. البته این نکته را هم باید بگویم که رشته من زبانشناسی نیست، رشته ام زبانهای ایرانی است. همانطور که می دانید من مسیحی هستم، و در زمان نوجوانی عضو یکی از نهادهای دانش آموزی مسیحی بودم که تعاملات بین المللی گسترده ایی داشت. در آن دوران به یادگیری زبان علاقمند بودم و بسیار علاقه داشتم تا با فرهنگ های دیگری که به فرهنگ خودم نزدیک نیستند، آشنا شوم نه با زبان و فرهنگ هایی مانند انگلیسی و آلمانی و یا فرانسوی که به فرهنگ خودم نزدیک هستند.

    از چالش و کارهای سخت لذت می بردم و ماجراجو بودم. بعد از اتمام دبیرستان بیشتر به سفر به هند فکر می کردم، اما درهمان زمانها وقتی شانزده ساله بودم، فرصتی به دست آمد که تابستان را در انگلستان سپری کنم. اتفاقا خانواده ای که پیش آنها اقامت داشتم، قصد داشتند کمی بعد به ایران مهاجرت کنند. این اتفاق ها مربوط به قبل از انقلاب ایران بود.

    تصور می کنم حدود یک یا دو سال قبل از انقلاب بود و اعضای این خانواده تصمیم داشتند به ایران بروند و در صنعت نفت مشغول به کار شوند. به این ترتیب در طول یک ماهی که در انگلستان بودم از زبان آنها مطالبی درباره ایران می شنیدم و اینطور شد که من به ایران علاقمند شدم. به این ترتیب وقتی دیدم که می توانم بین هند و ایران یک کشور را انتخاب و یک سال به آنجا سفر کنم، ایران را انتخاب کردم و بعد عاشق ایران شدم. بعد از آن کم کم تمام زندگی من در مسیر مطالعه ایران و زبانهای ایرانی و فرهنگ ایرانی ادامه پیدا کرد.

    اینطور که من در شرح حال شما خوانده ام، اینجا اولین باری بود که اصلا اسم ایران را شنیدید؟

    بله اولین بار بود. تازه آنجا در انگلستان متوجه شدم که اصلا کشوری به نام ایران وجود دارد.

    اگرچه این سوال را قبلا به نوعی جواب داده اید اما اجازه بدهید جداگانه بپرسم، شما چطور فارسی یاد گرفتید؟

    اگر بخواهید فرهنگی را درک کنید باید مردم آن را بشناسید و با مردمش تعامل کنید، باید زبان آنها را بدانید وگرنه برای آن ها همیشه غریبه و بیگانه باقی خواهید ماند.

    البته در آن روزها هم سواد انگلیسی مردم در ایران کم بود؛ این نکته ای که می گویم مربوط به سی و چهار یا سی و پنج سال قبل است. من عاشق زبان بودم. در دبیرستان تا جایی که می توانستم زبان های مختلف را یاد گرفته بودم. یعنی وقتی کارم با ریاضیات و فیزیک و شیمی و درسهایی که چندان از آنها سر در نمی آوردم، تمام می شد، به سراغ انگلیسی و فرانسه و لاتین و یونانی و آلمانی می رفتم. همه اینها را در دبیرستان خواندم و بعد از آن به دنبال چالش جدیدی بودم. به دنبال چیزی بودم که کمی متفاوت باشد.

    چطور و کجا زبان فارسی را یاد گرفتید؟

    در واقع یادگیری زبان فارسی را وقتی در ایران بودم شروع کردم. حدود دو ماه بود که با آن نهاد مسیحی به ایران آمده بودم و اتفاقا درست در زمان انقلاب هم بود. گمان می کنم بین نوامبر 1978 تا ژانویه 1979 در همان روزهای پر هیاهو بود.

    به هر حال فارسی یادگرفتن را در همان روزها شروع کردم، اما بعد به خاطر انقلاب و حضور خارجی های دیگری از جمله چند آمریکایی در گروه مان مجبور به ترک ایران شدیم و به این ترتیب به پاکستان رفتیم و 6 ماه در لاهور ماندیم.

    در آن دوران به من گفتند که به جای فارسی باید زبان اردو یاد بگیری و به فرهنگ جایی که اکنون در آن هستی را درک کنی، اما من با خودم گفتم که علاقه ای به این کار ندارم و نمی خواستم اردو یاد بگیرم، بلکه می خواستم به خواندن فارسی ادامه بدهم و آنها هم بالاخره موافقت کردند.

    وقتی از ایران بیرون می آمدیم من توانسته بودم چند نوار و کتاب زبان با خودم بیاورم و به همین ترتیب در پاکستان به خواندن زبان فارسی ادامه دادم. بعد از آن بود که به سوئد برگشتم، برای ویزای دانشجویی اقدام کردم تا در دانشگاه تهران مشغول به تحصیل شوم و از سپتامبر 1979 در آنجا دانشجو بودم تا این که جنگ آغاز شد. تا حدود دو هفته پس از جنگ هم در ایران ماندم و بعد به وطنم برگشتم.

    اولین بار از چه مسیری به ایران سفر کردید؟

    اولین بار در پاییز 1978 بود، دقیقا مطمئن نیستم که در چه تاریخی به ایران وارد شدیم. ما به صورت زمینی از اروپا و از طریق خاک ترکیه سفر کردیم و فکر می کنم حدود اواخر اکتبر یا اوایل نوامبر به ایران رسیدیم، در مورد تاریخ دقیق آن مطمئن نیستم اما در همین بازه زمانی بود.

    در اولین سفر به ایران چه مدت ماندید و چرا ایران را ترک کردید؟

    حدود اوایل ژانویه به دلیل وقوع انقلاب مجبور به ترک ایران شده بودم. این کار برای من یکی از سخت ترین کارهای دنیا بود، زیرا واقعا مصمم بودم در ایران بمانم. فکر می کنم وقتی ایران را ترک کردم به مدت دو یا سه روز گریه می کردم. در آن زمان حدودا 19 یا 20 ساله بودم اما همان موقع بود که آیه ای از “زبور داوود” را از کتاب عهد عتیق انجیل دیدم که می گفت: “خداوند در رفت و آمدت مراقب تو خواهد بود، حالا و همیشه” اینطور بود که احساس آرامش کردم که اگر خداوند خودش خروج مرا از ایران مقرر کرده است، خودش هم مرا به آنجا برمی گرداند. اگر به کتاب عهد عتیق در انجیل سر بزنید این آیه در مزامیر آن در زبور 121 قطعه آخر می توانید بخوانید.

    در میان زبان و گویش های فراوانی که در ایران وجود دارند، از جمله کردی و ترکی و گیلکی، چرا به سراغ بلوچی رفتید؟

    فکر می کنم این هم یکی از کارهای خداوند بود. وقتی فارسی یادگرفتم به دنبال موضوعی برای نوشتن تز دکتری خودم بودم و احساس می کردم که پژوهشگران زیادی روی زبان فارسی کار می کنند و چندان نیازی به اضافه شدن پژوهش من وجود ندارد. بعد از آن به فکر زبان «آسی (یا اوسِتی)» افتادم که در گرجستان و جنوب روسیه رایج است.

    شروع کردم به بررسی این زبان تا ببینم که چه اندازه چالش برانگیز است یا چقدر برایم جالب است. البته زبان جالب و پر چالشی بود اما فهمیدم که برای مطالعه و یادگیری زبان آسی باید زبان روسی بدانم، زیرا تحقیقات انجام شده درباره زبان آسی به زبان روسی و توسط پژوهشگران روسی انجام شده بود و من زبان روسی بلد نبودم. اما فرصت آن مدتها بعد پیش آمد. من می خواستم تز دکتری ام را هرچه سریعتر تمام کنم زیرا در آن زمان دختر کوچکم را داشتم و نمی خواستم درس خواندنم تا ابد ادامه پیدا کند.

    بنابراین مجبور شدم که زبان آسی را کنار بگذارم. همین نکته که اول مجبور بودم روسی یاد بگیرم و بعد به سراغ زبان آسی بروم باعث می شد فرایند کار بسیار طول بکشد ولی من نیاز داشتم روی زبانی کار کنم که در آن زبان انگلیسی به کارم بیاید، یعنی بیشتر تحقیقات انجام شده در آن حوزه به انگلیسی باشد. هرچه باشد مطالعه به زبان انگلیسی برای من از مطالعه به زبان فارسی هم آسانتر بود. بعد به خاطر آوردم که در آن دورانی که 6 ماه در پاکستان بودم، بعضی افراد درباره زبانی به نام بلوچی با من صحبت کردند و می گفتند که به فارسی نزدیک است و در بخشی از پاکستان به این زبان صحبت می شود. به من گفته بودند که می توانی این زبان را هم بررسی کنی و شاید به آن علاقمند شوی. این سر نخ را دنبال کردم و به پاکستان رفتم تا بلوچی یاد بگیرم.

    مردم بلوچ شما را خواهرخوانده خود می دانند، چطور این رابطه میان شما و مردم بلوچ شکل گرفت؟

    در طی این 30 سال هرگز کار من پژوهش صرف و بی وقفه روی زبان بلوچی نبوده است. اگر این کار را می کردم احتمالا تا امروز مقاله های بیشتری نوشته بودم و بلوچی را بهتر یاد گرفته بودم و خیلی کارهای دیگر هم انجام داده بودم. اما در آن زمان سه بچه داشتم و والدین من نیز فوت کرده بودند و مشکلات خانوادگی فراوانی داشتم و خانواده شوهرم از ارمنستان به سوئد آمده بودند. به علاوه در تمام این سال ها به صورت تمام وقت در دانشگاه آپسالا مشغول تدریس زبان فارسی بوده ام. اما نکته اصلی اینجاست که وقتی تحقیق درباره زبان بلوچی را آغاز کردم، تمام فعالیت های خودم را وقف آن کردم و از آن زمان تا به حال با مردم بلوچ در ارتباط بوده ام و هرگز آنها را فراموش نکرده ام.
    همیشه تلاش کرده ام تا جایی که می توانم با مردم بلوچ در ارتباط باشم. تعداد اندکی پژوهشگر بین المللی هستند که واقعا علاقه به این زبان داشته باشند و فعالیتهای خود را برای منافع شخصی خودشان انجام ندهند. می دانید که اگر تحقیقات را فقط برای اهداف و منفعت خودم انجام داده بودم و سعی می کردم صرفا در دنیای آکادمیک پیشرفت کنم، قضیه فرق می کرد اما من سعی می کنم با دوستان بلوچ رابطه صمیمانه ای داشته باشم زیرا همه ما برای یک هدف واحد تلاش می کنیم که همان توسعه زبان بلوچی است. خود شما خوب می دانید زبان کردی هویت و جایگاه جهانی خودش را پیدا کرده است. اما بلوچی هنوز چنین هویت و جایگاهی در دنیای مدرن ندارد. یکی از علاقمندی های اصلی من این است که با ادیبان و نویسندگان بلوچ همکاری کنم تا بتوانیم جایگاه و هویت این زبان را در دنیای مدرن پیدا کنیم.

    پس یکی از دلایلی که شما به سراغ زبان بلوچی رفتید این بود که به اندازه دیگر زبانهای ایرانی مورد مطالعات قرار نگرفته بود؟

    بله، زبان های بسیاری برای انتخاب کردن وجود داشت. زبان های دیگری مانند لری، بختیاری، یا ترکمن. اگرچه زبان ترکمن مربوط به خانواده دیگری از زبانها می شود.

    برجسته ترین و مهمترین استادان و شخصیت هایی که در دوران تحصیلتان در ایران با آنها کار کرده اید، چه کسانی بوده اند؟

    حدود 32 یا 33 سال قبل وقتی در ایران دانشجو بودم، در گروه ادبیات فارسی دانشگاه تهران استاد برجسته ای به نام آقای اسماعیل حاکمی بودند که نمی دانم هنوز در قید حیات هستند یا خیر. ایشان بعدها رئیس کتابخانه دانشگاه شدند. ایشان بسیار به من کمک کردند. از آن روزها انقدر زمان زیادی گذشته است که دقیقا به خاطر ندارم. البته به یاد می آورم که دکترعبدالحسین زرین کوب به ما ادبیات اروپا درس می داد. و این را به خوبی به یاد می آورم که این درس دو واحدی را به این دلیل انتخاب کرده بودم که فکر می کردم از واحد ادبیات فارسی برایم آسانتر باشد.

    از کلاس او یک خاطره جالب دارم. قرار بود درباره ادبیات اروپا سر کلاس ارائه شفاهی داشته باشیم؛ و در این دوران من حدود یک سال یا اندکی کمتر از یک سال بود که زبان فارسی می خواندم، هیچکس داوطلب ارائه شفاهی نشد و من گفتم که حاضرم این کار را در کلاس هفته اول انجام بدهم. موضوع سخنرانی ارائه ادبیات “قرون وسطی” بود. نکته اینجاست که من این عبارت را قبلا فقط در کتابها دیده بودم و فکر می کردم که تلفظ آن «قرون وَسَطی» است. بنابراین در روز ارائه هم سر کلاس آن را قرون وَسَطی تلفظ کردم و همه کلاس به من خندیدند اما استاد آنها را توبیخ کرد. از آن اتفاق های خنده داری بود که من هنوز هم وقتی این مبحث ادبیات قرون وسطی را شروع می کنم برای دانشجویانم این خاطره را تعریف می کنم.

    آیا هیچ خاطره ای از دیگر معلمان و استادان خود دارید؟

    خاطره عجیب دیگری هم دارم. مثلا وقتی امتحانات کتبی در سالن امتحانات بزرگ دانشگاه برگزار می شد، در یک زمان خاص ناگهان مراقب ها همه با هم سالن را ترک می کردند، من نمی فهمیدم قضیه چیست تا این که فهمیدم این قراری است که از قبل گذاشته شده است تا دانشجویان بتوانند کمی هم تقلب کنند. وقتی مراقبین سالن را ترک می کردند، دانشجویان ورقه هایشان را با هم عوض می کردند، در سالن راه می افتادند و از هم سوال می پرسیدند. بعد از 20 دقیقه هم مراقبین به سالن برمی گشتند و همه چیز به حالت عادی در می آمد. اتفاق خیلی عجیبی بود.

    شما کنفرانس ها و کارگروه های فراوانی را در مورد بررسی تاثیرات پیشرفت زبانشناسی اجتماعی بر زبانهای اقلیت در ایران و بخصوص زبان بلوچی برگزار کرده اید به نظر شما هم اکنون زبان بلوچی از چه جایگاهی در ایران برخوردار است؟

    در حال حاضر این زبان بر سر دو راهی مهمی قرار دارد که می تواند آن را به سوی نابودی یا شکوفایی هویتش هدایت کند. منظورم از نابودی این است که مردم بلوچ این زبان را به صورت کتبی و نوشتاری در اختیار ندارند، اگر نتوانند با هم متحد شوند و در میان خودشان به نوعی توافق برسند و با کمک بلوچ های کشورهای پاکستان و عمان، زبان بلوچی را به صورت زبانی نوشتاری در نیاورند، این زبان به احتمال زیاد دوام نخواهد آورد.

    به این ترتیب زبان بلوچی ظرف یکی دو نسل آینده از دست خواهد رفت. درست همانطوری که این زبان در ایران و در میان نسل جوان تحصیل کرده ایرانی تقریبا از دست رفته است. بلوچ ها نسل به نسل حتی در روستاهای ایران هم با سوادتر می شوند و البته زبان رسمی دانشگاهی و همینطور رسانه ها و تلویزیون در ایران زبان فارسی است.
    اتفاقی که می افتد این است که کودکان در چند سال اول زندگی شان به زبان بلوچی با اطرافیان تعامل می کنند، اما در دوران مدرسه تکالیف درسی شان و تلویزیونی که تماشا می کنند به زبان فارسی است و به مرور زبان بلوچی آنها به قول شما ایرانی ها «آبکی» می شود. تا جایی که حتی اگر بخواهند به زبان بلوچی حرف بزنند تنها فعل های انتهای جمله آنها به زبان بلوچی باقی می ماند.
    جوانترها با فارسی حرف زدن بسیار راحت تر هستند. وقتی خودشان خانواده تشکیل می دهند و بچه دار می شوند هم احتمالا ترجیح می دهند در خانه فارسی صحبت کنند نه بلوچی.

    این اتفاق در ایران رخ داده است اما تا اندازه زیادی پاکستان از این وضع به دور مانده است که علت آن سواد و تحصیلات کمتر مردم مناطق روستایی پاکستان و شرایط بخش بلوچستان پاکستان است. البته حمایت دولتی هم در این توسعه زبانی نقش دارد و یکی از مسائل کلیدی ما این است که باید برای تحصیلات ابتدایی در حوزه زبان های محلی تدابیری اندیشیده شود.

    Like the Sami people in Northern Europe, the Baluch want to save their language. You know that we also have linguistic minorities in Sweden, we have the Sami people who live in the north of this country, who are nomadic tribes and raise reindeer herds.When the children of these tribes entered schools in the 30s and 40s, they forgot their language and switched to Swedish. This was a big blow to the Sami language and now lot of efforts are being made to compensate for the past.Today, there are policies to support minority languages in our country and Sami language is taught in local schools.

    حتی در نروژ در سطح تحصیلات عالیه هم دانشگاهی وجود دارد که در آن برخی رشته های دانشگاهی را به زبان سامی تدریس می کنند. به این ترتیب بود که زبان سامی به کلی از دست نرفت و برخی از جوانان ما امروزه واقعا به احیای زبان سامی علاقه نشان می دهند. البته آنها هم زمان زبان سوئدی را نیز یاد می گیرند.

    نکته اینجاست که آموزش زبان سامی در تقابل با یادگیری زبان سوئدی قرار ندارد. ما آدمها حتی در کودکی به راحتی توانایی و ظرفیت یادگیری دو یا سه زبان را داریم. بچه های خود من دو زبانه هستند. هم زبان ارمنی می دانند، چون همانطور که می دانید همسر من ارمنی است وهم زبان سوئدی را از کودکی یاد گرفته اند. در واقع آنها ظرفیت یادگیری زبان ارمنی و سوئدی را همزمان داشتند. همه کودکان چنین توانایی ای را دارند.

    تنها نکته اینجاست که وقتی زبانی به طور گسترده در سطح اجتماع به کار برده نمی شود، نیاز به حمایت و تقویت خواهد داشت. در مورد خانواده خود من، این قضیه در زبان ارمنی مصداق داشت، ما بچه هایمان را به کودکستان نفرستادیم بلکه اجازه دادیم تا پیش از آغاز دوران مدرسه وقتشان را با پدربزرگ و مادربزرگشان (والدین ارمنی زبان همسرم) بگذرانند و بچه ها عملا دو یا سه روز در هفته را پیش آنها بودند. به این ترتیب زبان ارمنی را به خوبی یاد گرفتند و بعدها البته زبان فارسی را هم یاد گرفتند.

    ما از طریق کلیسا با ایرانی های بسیاری در تماس بودیم و فرزندان من بخصوص دو فرزند بزرگترم فارسی را بسیار خوب یاد گرفتند هر چند که فرزند کوچکترم اندکی کمتر به آن آشناست، اما می توان گفت که او هم فارسی را یاد گرفته است. اما هیچکدامشان علاقه ای به زبان بلوچی نشان ندادند. آنها هرگز بلوچی یاد نگرفتند و به نظرم می آید چندان دل خوشی از این زبان ندارند؛ زیرا فکر می کنند این زبان به نوعی بخشی از توجه مادرشان را از آنها گرفته است و به قلمروی آنها تعدی کرده و حتی معتقدند مادرشان بیش از اندازه به زبان بلوچی علاقمند است.

    منبع: پایان تک زبانی