d

The Point Newsletter

    Sed ut perspiciatis unde omnis iste natus error.

    Follow Point

    Begin typing your search above and press return to search. Press Esc to cancel.
      /  داستان کوتاه   /  جهاد

    جهاد

    نویسنده: غنی پرواز

    ترجمه انگلیسی :فاضل بلوچ

    نبی داد از ساعت نه صبح بشکل مداوم در مغازه اش مانده بود. ولی حواسش بیشتر به مغازه ی گلشر بود تا مغازه ی خودش چرا که تقریبا هیچ مشتری به مغازه اش سر نزده بود. اما مغازه ی گلشر انقدر شلوغ بود که نه جای نشستن بود و نه ایستادن. نبی داد افسوس خورد از اینکه بعد از بیست سال مغازه داری، مغازه ی گلشر تنها بعد از شش سال بیشتر از مغازه ی خودش رونق گرفته است.

    ” گلشر با چه سحر و جادویی توانسته اینگونه به مغازه اش رونق دهد؟” نبی داد با خود فکر کرد، در حالیکه غرق حسادت بود. ”مغازه های ما در یک خیابان هستند، روبروی هم هستند، هر دو یک نوع مغازه اند، و هر دو اقلام مشابهی برای فروش دارند. قیمت های اجناسش هم از من کمتر نیست. با این حال مردم مثل مورچه به مغازه ی او هجوم می برند و هیچ کس سمت مغازه ی من نمی اید. اگر کسب و کار او به همین منوال بگذرد، روزی می رسد که من باید یک بار و برای همیشه مغازه ام را ببندم. پس من باید کاری بکنم، قطعا باید دست به کار شوم. ”

    یک روز معاون کمیسر به همراه قوای محلی و چند سرباز وارد مغازه ی گلشر شدند. نبی داد از اینکه ممکن است چیزی در راه باشد، خوشحال شد. معاون کمیسر با شکایت کتبی گلشر را به اتهام قاچاق مشروبات الکلی و هروئین دستگیر و به کلانتری منتقل کرد. اما در عرض چند ساعت به دلیل نداشتن مدرک کافی آزاد شد. نبی داد دوباره غمگین شد.

    چندین روز بعد، رامی که عضو یک باند دزدی بدنام بود، پس از دریافت یک تماس تلفنی که در ان ادعا شده بود گلشر مقدار زیادی پول نقد دارد و گروگان گیری اش کار ساده ایست ، گلشر را از مقابل مغازه اش ربود . نبی داد خیلی خوشحال شدو با خود فکر کرد حتی اگر دفعه قبل اتفاقی نیفتاد، اینبار حتما اتفاقی می افتد. اما در عرض چند لحظه جمعیتی از مردم به تعقیب رامی رفتند و گلشر را آزاد کردند و نبی داد غمگین تر از قبل شد.

    چندی بعد، ماه رمصان فرا رسید. یک روز که نبی داد در مغازه اش در فکر فرو رفته بود یک اعلامیه از بلندگوی مسجد شنید:

    ” برادران مسلمان،مجلس تحفظ و ختم نبوت* تصمیم گرفته است تا به زیگری ها اجازه ندهد که برنامه زیارت ساختگی خود را انجام دهند. اگر انها تصمیم بگیرند که به کوه نامراد** بروند و زیارت ساختگی خود را به جا بیاورند ، علیه انها حکم جهاد خواهیم داد. به همین منظور، در روز ۲۱ ماه مقدس رمضان، یک تجمع دینی در مسجد مرکزی خواهیم داشت و در روز ۲۵ همه مسیرها که به مکان زیارت ساختگی انها ختم می شود بسته خواهند شد. و جهاد علیهشان صادر خواهد شد. همه مسلمانان خواسته می شود که هم در تجمع و هم در جهاد مشارکت کنند و وظیفه ی دینی خود را به عنوان مسلمان به جا بیاورند. ”

    بعد از شنیدن اعلامیه، نبی داد برای چند لحظه فکر کرد. شادی و غم به نوبت در چهره اش موج می زد. حالت قیافه اش چندین بار بین غم و شادی تغییر کرد ولی بالاخره غم پشت شادی ناپدید شد.

    روز بیتسم رمضان مغازه اش را بست و شروع کرد به اماده شدن برای تجمع و جهاد. برای هر دو مراسم یک روسری سفید اماده کرد. دو دسته لباس شست و اماده کرد. یک حمام حسابی کرد و سیبیل خاکستری اش را کوتاه کرد و در عین حال برای عدم داشتن ریش افسوس خورد چرا که فکر می کرد داشتن ریش برای چنین مراسم مبارکی لازم است. روز بعد، در حالیکه لباس سفید بر تن و روسری سفید بر سر داشت کفش های نرم خاکستری اش را پوشید، به خودش در اینه نگاهی انداخت و دید که به جز ریش همه چیز برای مشارکت در تجمع دینی و جهاد حاضر است.

    در غروب ۲۵ ماه رمضان خبر رسید که گلشر سوار ماشینی شده و به همراه چند تن از همبستگان زیگری اش راهی کوه مراد شده بود که گروهی از ملاها ان ها را دیده اند. یکی از این ملاها به سوی ماشین او تیراندازی کرده است و گلشر در دم جان باخت و پنج تن از بستگانش مجروح شدند. با توجه به جمعیت زیاد ملاها، تیرانداز قابل شناسایی نبود. با این حال، چند آخوند بازداشت و در حصر خانگی قرار گرفتند.

    غروب پایانی ماه رمضان با اتفاق جدیدی فرا رسیده بود. ملاهای دستگیر شده آزاد شده بودند. مغازه گلشر بسته بود، در حالی که مغازه نبی داد مملو از مشتری بود. او مشغول به کار بود. به نظر می رسید که بالاخره او لذت واقعی مغازه داری را تجربه می کرد.

    *مجلس تحفظ و ختم نبوت (مجمع حفاظت از ختم نبوت، یعنی دین آخرین پیامبر، محمد: یک سازمان مذهبی در پاکستان)

    **کوه مراد (مکانی مقدس برای جامعه مذهبی زیگری واقع در تربت بلوچستان. هر ساله در ماه رمضان، شیفتگان فرقه زیگری برای زیارت سالانه خود به این مکان مراجعه می کنند. در اینجا کلمه نامراد (بدبختی) به عنوان یک اصطلاح تحقیرآمیز استفاده می شود.)

    نشر داده شده بواسطه: غنی پرواز (۱۹۹۵)، بیمنزلین مسافر

    منبع: Unheard Voices