d

The Point Newsletter

    Sed ut perspiciatis unde omnis iste natus error.

    Follow Point

    Begin typing your search above and press return to search. Press Esc to cancel.
      /  ادبیات   /  شیر و سگ

    شیر و سگ

    نوسنده: لئو تولستوی

    ترجمه انگلیسی: انتشارات (پروگرس)، ۱۹۷۵

    ترجمه ادبیات جهان و داستان های کودک به زبان بلوچی بسیار محدود است. داستان «شیر و سگ » داستانی است که توسط لیو تولستوی نوشته شده است و  کریم بلوچ ان رابه بلوچی ترجمه کرده است و تلاشیست برای معرفی داستان‌های محبوب کودکانه جهانی  به خوانندگان بلوچ .

    حیوانات وحشی در لندن به نمایش گذاشته شده بودند. برای اینکه مردم انها راببینند یا باید پول می دادند یا باید سگ و گربه می اوردند که جلوی حیوانات وحشی انداخته شوند.

    مردی می خواست حیوانات وحشی را ببیند پس یک سگ کوچک در خیابان پیدا کرد و ان را به نمایشگاه حیوانات اورد. به او اجازه ورود داده شد و سگ کوچک جلوی شیر انداخته شد تا خورده شود.

    سگ کوچک دمش را بین پاهایش گذاشت و در گوشه قفس قایم شد ولی شیر به سویش رفت و او را بو کرد.

    سگ کوچک به پشتش خوابید و در حالیکه پنجه هایش در هوا بود شروع به تکان دادن دمش کرد.

    شیر با پنجه هایش به او زد و او را برگرداند.

    سگ کوجک از جایش پرید و بر دو پا پشتی اش نشست.

    شیر به حیوان کوچک نگاه کرد سرش را از سویی به سوی دیگر چرخاند ولی دیگر به او دست نزد.

    وقتی که صاحبش تکه گوشتی برای شیر انداخت ،شیر تکه ای برید و برای سگ رها کرد.

    وشب هنگام وقتیکه شیر دراز کشید که بخوابد ،سگ کوچک سرش را روی پنجه شیر گذاشت.

    از ان روز سگ و شیر با هم در قفس زندگی کردند . شیر هیج اسیبی به سگ کوجک نزد، غذایش را می خورد ،کنار سگ می خوابید و حتی با او بازی می کرد.

    یک روز مردی به نمایشگاه حیوانات امد و سگ کوچکش را شناخت و به صاحب شیر گفت که ان سگ کوچک سگ اوست و سگش را می خواهد ولی تا خواستند سگ را از قفس شیر خارح کنند ، شیر غرید و یالش ایستاد.

    سگ کوچک و شیر یک سال تمام با هم در قفس زندگی کرده بودند.

    بعد از یک سال، سگ کوچک بیمار شد و مرد. شیر دیگر غذا نمی خورد و سگ کوچک مرده را بو می کشید و میلیسید و با پنجه اش تکان می داد.

    وقتی فهمید مرده ،ناگهان از جایش پرید یالش بالا رفت و با دمش به دو طرف بدنش می زد ،خود را به دیوار زد و شروع به گاز گرفتن میله ها و زمین قفس کرد.

    او همچنان خود را به در و دیوار می زد ،می غرید و کنار سگ کوچک مرده دراز می کشید. صاحبش سعی کرد که سگ مرده را بیرون بکشد ولی شیر به هیچکس اجازه نمی داد نزدیک شود.

    صاحب شیر فکر کرد شاید اگر شیر سگ دیگری داشته باشد،غم خود را فراموش خواهد کرد ،پس سگ دیگری را وارد قفس کرد. شیر اما در یک چشم به هم زدن سگ را تکه پاره کرد . سپس پنجه هایش را دور دوست کوچک مرده اش انداخت و برای پنج روز هیچ حرکتی نکرد.

    روز ششم شیر مرد.