d

The Point Newsletter

    Sed ut perspiciatis unde omnis iste natus error.

    Follow Point

    Begin typing your search above and press return to search. Press Esc to cancel.
      /  داستان کوتاه   /  میمون و ماهی

    میمون و ماهی

    یک بار گروهی از مردم راهی سفر دریایی شدند، یکی از آنها میمون خانگی خودش را با خودش همراه کرد وسط دریا طوفان بزرگی آنها را گرفت و کشتی شکست و هر کدام از آنها جایی افتاد میمون هم در این فکر بود که من غرق شده و مرده‌ام ولی یک ماهی او را بر پشت خود گذاشت و به ساحلی رساند میمون پایین آمد و ماهی از او پرسید: این مکان رو می‌شناسی؟

    میمون گفت: آری! پادشاه اینجا دوست من است چرا که من خودم شاهزاده‌ هستم.

    ماهی از دورغ‌های میمون متعجب شد و گفت: بله بله! پس تو خودت شاهزاده ای!.

    ماهی می‌دانست که هیچ جنبنده‌ای در این مکان نیست، پس گفت: آری، اینجا بمان بادشاه اینجا تو خواهی شد.

    (چگونه؟!)… میمون پرسید.

    ماهی در دریا شنا کنان گفت: جوابش خیلی آسونه چون تنها جنبنده اینجا تویی و بس.

     

    نتیجه اخلاقی: آن که دروغ گوید در چاه خواهد افتاد.