d

The Point Newsletter

    Sed ut perspiciatis unde omnis iste natus error.

    Follow Point

    Begin typing your search above and press return to search. Press Esc to cancel.
      /  ادبیات   /  کهیر

    کهیر

    ترجمه انگلیسی: مریم بلوچ

    می گویند که پادشاه کشوری دار فانی را وداع گفت ودو سردار دربار بر سر قدرت وارد نزاع شدند.

    دعوا و نزاع آن ها به فیصله نرسید و باقی سرداران خواستار پایان نزاع آن ها شدند.

    قاضی دربار پیشنهاد داد که هر کدام از سرداران که فردا صبح زودتر به دروازه دربار رسید به سر تخت پادشاهی نشانده شود.

    صبح روز بعد، دوسردار و دیگر سرداران خود را به دروازه دربار رساندند و دیدند که یک مرد فقیری با لباس های کهنه و پاره و در حالیکه کاسه گدایی و عصایی در دست داشت جلوی درب دروازه ایستاده است.حکم قاضی بر ان شد که مرد فقیر پادشاه شود.

    مدتی گذشت و یکی از دو سردار گفت که من به هیچ وجه زیر سلطه یک مرد غریبه و فقیر نخواهم رفت. من به جنگ مرد فقیر می روم و او را فراری می دهم و پادشاهی مملکت را به دست می گیرم.

    درباریان به پادشاه خبر دادند که یکی از سرداران برای بدست آوردن قدرت و فراری دادن او نقشه کشیده است.

    پادشاه گفت که این مشکل بزرگی نیست و به درباریان گفت که کِهیر درست کنند. [efn_note]Kheer is the name of rice pudding in Urdu .[/efn_note].

    درباریان کِهیر آماده کردند و پادشاه و درباریان کِهیر خوردند.

    درباریان خبر دادند که سردار با لشکر خود کاخ را محاصره کرده است. پادشاه به درباریان گفت که کِهیر بیشتری آماده کنند و پادشاه و درباریان دوباره کِهیر خوردند.

    سردار با لشکر خود به لشکر دربار حمله کرد و آنها را شکست داد و خود را برای نفوذ به دربار پادشاه اماده کرد.

    درباریان به پادشاه گفتند که سردار لشکر او را شکست داده و به دربار نفوذ کرده است. پادشاه گفت که کِهیر بیشتری آماده کنند. درباریان احساساتی شدند و از او پرسیدند که که او چه پادشاهی است که علیه او شورش شده است و سرزمین او در حال تصرف است وخطر کشته شدن آن ها نزدیک است و پادشاه تنها می گوید: فقط کِهیر آماده کنند.

    پادشاه صدای خود را بالا برد و گفت: ’’ من پادشاه نیستم بلکه من یک فقیر بیگانه هستم با لباس های کهنه. من برای خوردن کِهیر به محله پادشاه امده بودم و شما نادانان مرا پادشاه کردید.من بعد از ‘’خوردن کِهیر به شهر خودم باز میگردم و شما خودتان دانید که با شهر و دیار خود چه کنید.

    بعد پادشاه از تخت خود بلند شد و از دروازه فرار کرد.

    نکته: این قصه از داستان های اردو گرفته شده است.