d

The Point Newsletter

    Sed ut perspiciatis unde omnis iste natus error.

    Follow Point

    Begin typing your search above and press return to search. Press Esc to cancel.
      /  ادبیات   /  یادبود تراژدی و افسانه هانی و شه مرید

    یادبود تراژدی و افسانه هانی و شه مرید

    نویسنده: سرفراز سروار

    هانی و شه مرید تصنیف حماسی محبوب فولکلور بلوچی است. این داستان در واقع حکم رومیو و ژولیت در غرب را دارد. داستان منعکس کننده زندگی قهرمانان بلوچ ، احساسات و اندیشه های فلسفی انهاست.

    قهرمانان قصه، شه مرید و هانی نماد عشق پاک و غم انگیز هستند.

    داستان به قرن پانزدهم که دوره ی قهرمانی بلوچسنان و دوره ی ادبیات کلاسیک بلوچی است بر می گردد. شه مرید، فرزند شه مبارک، رییس قبیله کهیری بود. در ان زمان مردان به هنر خود معروف بودند و مرید به تسلط بر هنر شمشیرزنی، سوارکاری، تیراندازی با کمان مشهور بود. او بدلیل مهارت و دلاوری در لشکر میر چاکار خان ریند ، به بالاترین رتبه ارتشی دست یافت. کمان ساخته شده از فولاد مرید به قدری سنگین بود که به ارباب کمان اهنین معروف بود، زیرا هیچ کس جز او نمی توانست از ان تیر بکشد.

    هانی دختر میر منداو، بزرگ ریند بود. در اشعار حماسی با اسم دینار هم شناخته می شود و برخی معتقدند که او دختر عموی شه مرید بوده. هانی الگوی وفاداری و فداکاری بود. همه او را به خوش اخلاقی و پاکدامنی می شناختند. هانی نامزد مرید و دوست دوران کودکی اش بود.

    افسانه از این قرار است که یک روز وقتی میرچاکار و مرید از شکار برمیگشتند ، تصمیم گرفتند در شهری که نامزدهایشان زندگی می کردند، توقف کنند. از انجایی که یک زن مسلمان بلوچ به طور سنتی هرگز قبل از عروسی در مقابل نامزد خود ظاهر نمی شود، میرچاکار و مرید تصمیم گرفتند به ملاقات نامزد یکدیگر بروند. مرید نزد نامزد میر چاکار رفت و او برایش ظرفی از اب پا کیزه در ظرفی نقره ای اورد، مرید که بسیار تشنه بود تمام کاسه را در یک جرعه سرکشید. و بیمار شد.هنگامیکه میرچاکار نزد هانی نامزد مرید رفت . او نیز ابی پاکیزه در ظرفی نقره ای اورد،که در ان برگ درخت نخل بود که ان را شسته بود. میرچاکار از این امر تعجب کرد و برای اینکه برگ را ننوشد اب را با احتیاط نوشید. وقتی که رفت ، شه مرید را دید که در حال استفراغ بود. مرید به او گفت اب او را بیمار کرده زیرا با معده خالی اب زیادی نوشیده است . حالا چاکار متوجه شد که هانی با قرار دان ان برگ ها در اب، عاقلانه عمل کرده است.

    مدتی بعد، میرچاکار همگی را به مجلسی دعوت کرد که در ان اشعار قهرمانانه می سراییدند. در حین سور و شادی،میر چاکار از بزرگان در مجلس خواست سوگندی به جا بیاورند که برای ان حاضر باشند جان خود را بدهند. هر یک از بزرگان سوگند به جا اوردند. میر جادو سوگند خورد که سر هرکس را که به ریشش دست بزند از تنش جدا کند. بعد از او بی برگ سوگند خورد هر کس که هاده را بکشد را از بین ببرد. بعد از او میر هایبیتان سوگند خورد که اگر شتر کسی به گله شترهایش بپیوندد هرگز ان را پس ندهد. و در اخر نوبت مرید شد که دیوانه وار عاشق هانی بود. او سوگند خورد هر کس هر چه از او بخواهد به او بدهد.

    چاکار از مرید خواست که با هانی ازدواج کند. مرید نیز از انجایی که سوگند خورده بود، راهی نداشت جز اینکه بپذیرد.

    اگر چه چاکار با هانی ازدواج کرد اما این ازدواج به سرانجام نرسید. هر بار که به هانی نزدیک می شد مانند انسان فلج شده در جای خود می ماند. چندین سال به این منوال گذشت تا جایی که چاکار به این نتیجه رسید که هانی هیچکاه نمی تواند مال او باشد. هنگامیکه فهمید مرید برگشته ، به هانی گفت: که مرید مرد بزرگیست و لیاقت تو را دارد، پس هانی را طلاق داد و گفت که او ازادست که به مرید برگردد.

    هانی که اولین و تنها عشقش را فراموش نکرده بود تصمیم گرفت که به سوی مرید برود. هانی به مرید گفت که چاکار به اشتباه خود پی برده است و اکنون او را رها کرده که هماکنون بتوانند با هم باشند. ولی مرید به هانی گفت که او حالا به سطح دیگری رسیده است و نمی تواند از ان سطح پایین بیاید و با او باشد. پس هانی را رها کرد.

    روز بعد،مرید سری به گله ی شتر پدرش زد و یک شتر سفید مونث را انتخاب کرد. سوار شتر شد و برای همیشه ناپدید شد. بدین ترتیب او قدیس جاودانه بلوچ شد و باور رایج در میان بلوچ ها این است که تا جهان هست ،شه مرید هست. (تا عالم زنده، شاه مورید جاودانه می ماند)

    نشر داده شده در Daily News، هشت مارس ۲۰۱۹